دارم امید عاطفتی از جناب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو است
Printable View
دارم امید عاطفتی از جناب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو است
تا چنداسیر رنگ و بو خواهی شد
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد
گر چشمه زمزمی و گر آب حیات
آخر به دل خاک فرو خواهی شد
:11():
خیام
:11():
داشتم دلقی و صد عیب مرا می پوشید
خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند
مزار من اگر فردوس شادی آفرین باشد
به جای لاله و گل خار غم روید ز خک من :1. (21):
نميرم از اين پس كه من زنده ام
كه تخم سخن را پراكنده ام
من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت , دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
:11():
حافظ
:11():
آه شب و فغان سحرگاهی
ای همنشین بیهوده گو تا چند
جان مرا به خیره همی کاهی ؟
راحت ز جان خسته چه می جویی ؟
یاد باد انکه سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
در دفتر طبیب خرد باب عشق نیست
ای دل به درد خو کن و نام دوا مپرس
:11():
حافظ
:11():
سست عهد و سرد مهرند این رفیقان همچو گل
ضایف آن عمری که با این سست عهدان سر کنی