یاد باد انکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غم دیده ما شاد نکرد
Printable View
یاد باد انکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غم دیده ما شاد نکرد
دلم می خواد بدونی دلم مث یه دریاس
به وسعت نگاهت ، عمیق و خیس و ژرفه
می خوام برات بمیرم شاید که باور کنی
شاید با برق چشمات مرگو آسونتر کنی
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود
:11():
حافظ
:11():
دو نوبت مرد عشرت ساز گردد
در دولت به رویش باز گردد
یکی آن شب که با گوهر فشانی
رباید مهر از گنجی که دانی
یا رب ستدی سلطنت از همچو منی
دادی به مخنثی نه مردی نه زنی
از گردش روزگار معلومم شد
نزد تو چه دف زنی چه شمشیر زنی
کی میدونه این شعری که فرستادم از کیه و مربوط به چه واقعه ای و خطاب به کیه؟
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
روزگاری پا کشید آن تازه گل از دامنم
گل بدامن میفشاند اشک خونینم هنوز
زان یار دلنوازم شکری است با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت ...:1. (21):
:11():
حافظ
:11():
تا چشم به هم زدیم دیدیم ، موهای سیه سپید گشته
این حنجره گشته بی صدا و دل از همه نا امید گشته
:1. (21):