در آن نـفـس كه بـمـيرم در آرزوی تو باشم
بدان اميد دهم جان كه خاک كوی تو باشم
(سعدی)
Printable View
در آن نـفـس كه بـمـيرم در آرزوی تو باشم
بدان اميد دهم جان كه خاک كوی تو باشم
(سعدی)
من ز تو دوری نتوانم دیگر
جانم وز تو صبوری نتوانم دیگر
روز سیه مرگ شود شمع مزارت
هر خار که از پای فقیری بدر آری
(صائب تبریزی)
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا // یار تویی غار تویی خواجه نگه دار مرا
اگر سـختم اگر دشـوار اگر سیل مصیبت بار
اگر تلخــم اگر بیمار منــم از عشــق تو بسـیار
منم هم خون وهم گریه که بغضش رابه دریاداد
که از اوج پریــدن ها دراین ویرانـــه ها افتاد
دیریست که چون هاله همه دور تو گردم
چون بازشوم از سرت ای مه به نگاهی
یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب
کـز هــر زبـان کـه میشـنـوم نـامـکـرر است
حافظ
تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشین دریاب
بـا آنکه ز مـا هـيـچ زمـان ياد نکـردی
ای آنکه نرفتی دمی از ياد، کجايی؟
حزین لاهيجی
یار ما را از جدایی غم نبود
در غمش مجنون عاشق کم نبود