یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
آن جوان بخت که میزد رقم خیر و قبول
بنــــــده پـــــیر ندانم ز چـــــه آزاد نکـــرد
...
...
Printable View
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
آن جوان بخت که میزد رقم خیر و قبول
بنــــــده پـــــیر ندانم ز چـــــه آزاد نکـــرد
...
...
در آن نـفـس کـه بـمـیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
- سعدی -
می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم
می خور که به زیر گل بسی خواهی خفت
بی مونس و بی رفيق و بی همدم و جفت
زنهار به کس مگو تو اين راز نهفت
هر لاله که پژمرد نخواهد بشکفت
تاراج کرد روی گلش، هستی مرا
افزود چشم میزدهاش، مستی مرا
افروخت آتشی به روانم، ز غمزهاش
بر باد داد سرکشی و پستی مرا
افشاند زلف خم خم و چین چین خویش را
خم کرد قامت من و تردستی مرا
آن دم که با صراحی می، سوی من دوید
بر کند هستی من و سرمستی مرا
امام خمینی (ره)
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
آتـش عـشـق پس از مـرگ نـگـردد خـاموش
این چراغی است کزین خانه به آن خانه برند
حافظ
دی کوزه گری بدیدم اندر بازار
بر پاره گلی لگد همی زد بسیار
وان گل به زبان حال با او میگفت
من همچو تو بوده ام مرا نیکو دار
روز اول که سر زلـــــــــف تو دیدم گفتم
که پریشانی این سلسله را آخر نیست
[سلسه، یه جورایی تداعی تسلسل میکنه! خیلی قشنگه...]
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودا زده از غصه دو نیم افتادست
@ Reloading...