در این درگه که گه گه که کوه و کوه که شود ناگه
مشو غره به امروزت که کس نباشید ز فردایش آگه
Printable View
در این درگه که گه گه که کوه و کوه که شود ناگه
مشو غره به امروزت که کس نباشید ز فردایش آگه
هم منزل عشق و هم رهت میبینم
در بنده و در مرو شهت میبینم
در اختر و خورشید و مهت میبینم
در برگ و گیاه و درگهت میبینم
من به روی آفتابم
می برم در ساحت دریا نظاره
و همه دنیا خراب و خرد از باد است
و به ره ، نی زن که دائم می نوازد نی ، در این دنیای ابراندود
راه
خود را دارد اندر پیش.
شباب عمر عجب با شتاب مي گذرد
بدين شتاب خدا يا شباب مي گذرد
شباب و شاهد و گل مغتنم بود ، ساقي
شتاب كن كه جهان با شتاب مي گذرد
خوش آن دقايق مستي كه زير ساية بيد
بنالة دف و چنگ و رُباب مي گذرد
به چشم خود گذر عمر خويش مي بينم
نشسته ام لب جوئي و آب مي گذرد
غبارِ آيينة دل حجاب ديدة ماست
وگرنه شاهد ما بي نقاب مي گذرد
به آب و تابِ جواني چگونه غره شدي
كه خود جواني و اين آب و تاب مي گذرد
كمان چرخ فلك شهريار در كف كيست ؟
كه روزگار چو تير شهاب مي گذرد
دوشیزه عشق من
مادری بیگانه است
و ستاره پر شتاب
در گذرگاهی مایوس
بر مداری جاودانه می گردد
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که مست خاک کوی تو باشم
معبر زندگی محل گذر است
هر لحظه ی آن ز دیگری تازه تر است....
تیره از گرد سپاهان چهرهٔ خورشید و ماه
تیره آخر چهرهٔ خورشید تابان تا به کی
باغبان گلشن شیراز گلخن تا به چند
جای گلخن اندرین صحن گلستان تا به کی
یا رب این نو گل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق ديوانه كه بودم