يار من چون بخرامد به تماشاي چمن
برساند زمن اي پيك صبا پيغامي
Printable View
يار من چون بخرامد به تماشاي چمن
برساند زمن اي پيك صبا پيغامي
یک روز
دیوانه می شوم !
شاید برای حادثه باید
گاهی کمی عجیب تر از این
باشم
با این همه تفاوت
احساس می کنم که کمی بی تفاوتی
بد نیست
حس می کنم که انگار
نامم کمی کج است
و نام خانوادگی ام ، نیز
از این هوای سربی
خسته است
امضای تازهء من
دیگر
امضای روزهای دبستان نیست
تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند
به قدر دانش خود هرکسی کند ادراک
کوته نکند بحث سر زلف تو حافظ
پیوسته شد این سلسله تا روز قیامت
تو در متن جنون جا ميگرفتي ... به دندان مشك خود را ميگرفتي ... سپاه سايهها از پا ميافتاد ... تو با دستان خود پاميگرفتي
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب ...بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند؟
در خرابات مغان نور خدا می بینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت
من به اندازهء یک ابر دلم میگیرد
وقتی از پنجره می بینم حوری
دختر بالغ همسایه
پای کمیابترین نارون روی زمین
فقه می خواند ...
دلا تا کی درین زندان فریب این و آن بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
PS : اگر شعرتون نیومد، می تونید از سایت برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید !برای عضویت اینجا کلیک کنید ]استفاده کنید! فوق العاده ست !
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر
دوری دو سه بیشتر زما مست شدند