در سکوت سپید کاغذها
پنجه هایم جرقه میکارد
شعر دیوانه تب آلودم
شرمگین از شیار خواهشها
پیکرش را دوباره می سوزد :1. (21):
Printable View
در سکوت سپید کاغذها
پنجه هایم جرقه میکارد
شعر دیوانه تب آلودم
شرمگین از شیار خواهشها
پیکرش را دوباره می سوزد :1. (21):
در خرابات مغان گر گذر افتد بازم
حاصل خرقه و سجاده روان در بازم
ميسوزم از اشتياقت در آتشم از فراقت
كانون من سينه من، سودای من آذر من
نقاب گل کشید و زلف سنبل
که حافظ تو به از زهد و ریا کرد
در سینه ام نهال غمش نشاند عشق
باری گرفت شاخ غم و خوب هم گرفت
:1. (21):
تو خفته ای و نشد عشق را کرانه پدید
تبارک الله از این ره که نیست پایانش
شاید که گفتنش
گمان گزافی از بازگشت گریه های گهواره باشد
اما می گویم
اگر شبی از خیابان خیس خواب های من آمدی
سیبی از سیب های سرخ باغ بالا می دزدیم
می نشینیم کنار همان ساعت سبز خواب آلود
و تا زنگ ناممکنش
از عشق و آسمان و اینه می گوییم :1. (21):
مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست
حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد
در دایره ی تاریک فنجان فال
عکس فانوس ستاره و عطر اطلسی افتاده است
شاید شروع نور
نشانه یی از بازگشت نگاه گرم تو باشد
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و اندر ان ظلمت شب اب حیاتم دادند