در وصل هم ز عشق تو اي گل در آتشم
عاشق نميشوي که ببيني چه ميکشم
Printable View
در وصل هم ز عشق تو اي گل در آتشم
عاشق نميشوي که ببيني چه ميکشم
مر مرا افسانه میپنداشتید
تخم طعن و کافری میکاشتید
خود بدیدید ای خسیسان زمن
که شما بودید افسانه نه من
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پير دگرباره جوان خواهد شد
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد
قضاي آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پير دگرباره جوان خواهد شد
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد
قضاي آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد
در کار گلاب و گل حکم ازلي اين بود
کان شاهد بازاري زان پرده نشين باشد
در اين زمانه بي هاي و هوي لال پرست
خوشا به حال كلاغان قيل وقال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظه خود را
براي اين همه ناباور خيال پرست
تاخت رخ آفتاب گشت جهان مست وار
بر مثل ذرهها رقص کنان پیش یار
شاه نشسته به تخت عشق گرو کرده رخت
رقص کنان هر درخت دست زنان هر چنار
رو سر بنه به بالين تنها مرا رها کن
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
مائيم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهي بيا ببخشا خواهي بيا جفا کن
نی گفت که پای من به گل بود بسی
ناگاه بریدند سرم در هوسی
نه زخم گران بخوردم از دست خسی
معذورم دار اگر بنالم نفسی
نی گفت که پای من به گل بود بسی
ناگاه بریدند سرم در هوسی
نه زخم گران بخوردم از دست خسی
معذورم دار اگر بنالم نفسی