نشايد گفتن آن کس را دلي هست
که ننهد بر چنين صورت دل از دست
اگر مراد تو اي دوست بي مرادي ماست
مراد خويش دگرباره من نخواهم خواست
Printable View
نشايد گفتن آن کس را دلي هست
که ننهد بر چنين صورت دل از دست
اگر مراد تو اي دوست بي مرادي ماست
مراد خويش دگرباره من نخواهم خواست
تمام نا تمام من با تو تمام مي شود
شاعر بي نام و نشان صاحب نام مي شود
دوش از مسجد سوي ميخانه آمد پير ما
چيست ياران طريقت بعد از اين تدبير ما
دردمندی من ســـــوخته زار و نزار *** ظــاهــرا حـــاجت تـقریر و بیان این همه نیست
بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی *** فرصتی دان که زلب تا به دهان این همه نیست
[ حافظ ]
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد..........
ديدار تو حل مشکلاتست***صبر از تو خلاف ممکناتست
تو پشت به پشتم ده و- بی دغدغه – بگذار
تا هردو جهان داشته باشد سر جنگم!
مه من هنوز عشقت دل من فکار دارد
تو يکي بپرس از اين غم که به من چه کار دارد
صبا به شوق در ايوان شهريار آمد
که خيز و سر به در از دخمه کن بهار آمد
در وادی عشق و جنون یک لحظه راحت نیستم
یا خون دل را می خورم یا خار پا را می کشم
مايهي حسن ندارم که به بازار من آئي
جان فروش سر راهم که خريدار من آئي