دلم گرفت اي هم نفس
پرم شكست تو اين قفس
تو اين غبار ، تو اين سكوت
چه بي صدا ، نفس نفس
س
Printable View
دلم گرفت اي هم نفس
پرم شكست تو اين قفس
تو اين غبار ، تو اين سكوت
چه بي صدا ، نفس نفس
س
سخن گفتن غزل خواندن سرودن
من و شب های غربت تا سحرگاه
چو شمعی گریه کردن نا غنودن
چه خوش باشد غم دل با تو گفتن
وزان خوشتر امید با تو بودن
نيست در شهر نگاري که دل ما ببرد***بختم ار يار شود رختم از اين جا ببرد
اگر نه باده غم دل ز ياد ما ببرد***نهيب حادثه بنياد ما ز جا ببرد
دوش مرغي به صبح ميناليد
عقل و صبرم ببردو طاقت و هوش
دوباره مي سازمت وطن
اگر چه با خشت جان خويش
ستون به سقف تو مي زنم
اگر چه با استخوان خويش
ش
جالبه آخر جفتش ش اومده شما بفرما
شدهام خراب و بدنام و هنوز اميدوارم
که به همت عزيزان برسم به نيک نامي
يك عمر نمي ديدم در خويش چه ها داريم
دردا هدر داديم آن ذات گرامي را
تيغيم و نمي بريم ، ابريم ونمي باريم
از زمزمه دلتنگيم ، از همهمه بيزاريم
من نیستم بیا و فراموش کن مرا
کی بوده ام برات سزاوار ؟ هیچ وقت....
تنت به ناز طبيبان نيازمند مباد***وجود نازکت آزرده گزند مباد
حسن تو هميشه در فزون باد***رويت همه ساله لاله گون باد
در اين غوغاي مردم كش
در اين شهر به خون خفتن
خوشا در چنگ شب مردن
ولي از مرگ شب گقتن