در وصل هم ز عشق تو اي گل در آتشم
عاشق نميشوي که ببيني چه ميکشم
Printable View
در وصل هم ز عشق تو اي گل در آتشم
عاشق نميشوي که ببيني چه ميکشم
من ان کس نيم کز غرور حشم
ز بيچارگان روي در هم کشم
محبت را به دل دادن صفای سینه میخواهد
به یاد دوستان بودن دل بی کینه میخواهد
دريغا که بي ما بسي روزگار
برويد گل و بشکفد نو بهار
رفتم و بيشم نبود روي اقامت
وعدهي ديدار گو بمان به قيامت
تو از خاکی من خاک
چرا باید به دور تو بگردم
ندا آمد :
چو با پا آمدی باید بگردی
برو با دل بیا تا من بگردم
ما را شکايتي ز تو گر هست هم به توست
در پيش دشمنان نتوان گفت حال دوست
تورا در آینه دیدند جمال طروت خویش بیان کنند که چه بودست ناشکیبا را
اگر مرد عشقي كم خويش گير
وگر نه ره عافيت پيش گير
رونق عهد شباب است دگر بستان را
میرسد مژده گل بلبل خوش الحان را