تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد !
Printable View
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد !
دردا و حسرتا که عنانم از دست برفت
دستم نمی رسد که بگیرم عنان دوست
تـا بــال و پـرم بــود ز دامـم نـرهـانـدی
امروز رهاندی که مرا بال و پری نیست
(دهقان سامانی)
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان رو مجال شاه نیست
پ.ن: بیدق = پیاده شطرنج
تو را با غـیـر میبینم، صـدایم در نمیآید
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمیآید
(مهدی اخوان ثالث)
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
در کارگه کوزهگری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزهگر و کوزهخر و کوزه فروش
شخصی همه شب بر سر بيمار گريست
چـون روز شـد او بــمـُـرد و بيمار بزیـست
(سعدی)
تا طعم آن حلاوت بر عاشقان زند * وز عاشقان برآيد مستانه حالتي
..........................
تبريز شمس دين كه بصيرت ازو بود * چون بر دلم رسيد سپاهش به غارتي
یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد