در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال ما
همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها
Printable View
در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال ما
همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها
اگر به باده مشکین دلم کشد شاید
که بوی خیر ز زهد ریا نمی اید
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غم زده ای سوخته بود
در حق من لبت این لطف که می فرماید
سخت خوبست ولیکن قدری بهتر از این
نمیدانم دلم دیوانه کیست
کجا می گردد و در خانه کیست
تا در ره عشق دوست چون آتش و آب
از خود نشوي نيست، به هستي نرسي
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
روز مرگم نفسی وعده دیدار بده
وانگهم تا به لحد فرغ و ازاد ببر
روی ماهت در دوچشمم نقش بست
خوب میدانم مراد خواهم یافت
ترا چنانچه تویی هر نظر کجا بیند
بقدر دانش خود هر کسی کند ادراک