هی کار دست من بدهد چشم های تو
هی توبه بشکنم و خدایم عوض شود
Printable View
هی کار دست من بدهد چشم های تو
هی توبه بشکنم و خدایم عوض شود
دی شیخ باچراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم .
مستور و مست هر دو چو از يك قبيله اند
ما دل به عشوه كه دهيم اختيار چيست
ترسم كه سر كوي تو را سيل بگيرد
اي بي خبر از گريه ي مستانه ام امشب
«فروغ بسطامي»
بر شمع نرفت از گذر اتش دل دوش
ان دود کز سوز جگر بر سر ما رفت
تا چند کنی قصّه اسکندر و دارا
ده روزهً عُمر این همه افسانه ندارد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند...
=========
اگه خیلی ساده بود به بزرگی ببخشید...!!:give_rose:
در اين دنياي بي حاصل چرا مغرور مي گردي
سليمان گر شوي آخر نصيب مور مي گردي