تاکی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
Printable View
تاکی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
هرگز غم دو روز مرا ياد نگشت ...
روزي كه نيامدست و روزي كه گذشت ...
(خيام:11():)
تا كسي را به سر كوي تو راهش ندهند
گريه و سوز دل و ناله و آهش ندهند
در خـرابــات مـغــان نــور خــدا می بیـنم
این عجب بین که چه نوری زکجا می بینم
میازار موری که دانه کش است.
که جان دارد و جان شیرین خوش است :1. (38):
تو کز محنت دیگران بی غمی//نشاید که نامت نهند ادمی
يک قطره عشق کنج دلم را گرفته است
اين قطره هم به شوق نگاهت چکيدنی ست
...
تير را قوت پرهيز نباشد ز نشانه
مرغ مسكين چه كند گر نرود در پي دانه
پاي عاشق نتوان بست به افسون و فسانه
...
«سعدي»
هزار جان مقدس بسوخت زین غیرت
که هر صباح و مسا شمع مجلس دگری
يكي درد و يكي درمون پسنده
يكي وصل و يكي هجرون پسنده
من از درمون و درد و وصل و هجرون
پسندم آنچه را جانون پسنده
«بابا طاهر :11():»