در حریمت آرزوی خاکساری می کنم
تا مگر چون خاک ره بوسم کف پای تو را
Printable View
در حریمت آرزوی خاکساری می کنم
تا مگر چون خاک ره بوسم کف پای تو را
ان کس که بداند و بداند که بداند *** اسب شرف از گنبد گردون بجهاند !
( با ! باید شعر بگید :1. (38): )
!:دی
در کوی عشق شوکت شاهی نمی خرند
اقرار بندگی کن و ابراز چاکری
یکی روبهی دید بی دست و پای
فرو ماند در لطف و صنع خدای
ياد ان روزي كه بودي زهره يار من
دور از چشم رقيبان در كنار من
خال و خاليست جايت اي نگار من
در شام تار من كجايي زهره
هان ای شب شوم وحشت انگیز
تا چند زنی به جانم آتش
یا چشم مرا ز جای بر کن
یا پرده ز روی خود فرو کش
شبهاي بلند بي عبادت چه كنم
طبعم به گنه كرده عادت چه كنم
گويند كريميست گنه ميبخشد
گيريم ببخشد از خجالت چه كنم
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
تخت شاهى ساختن بر تيره خاک زندگى ---
در گدائى همت والاى سلطان داشتن .
.
استاد شفیقی
نامم ز کارخانه عشاق محو باد
گر جز محبت تو بود شغل دیگرم