باید با"ن" میگفتید ... عیبی نداره من میگم:
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویه های غریبانه قصه پردازم
Printable View
باید با"ن" میگفتید ... عیبی نداره من میگم:
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویه های غریبانه قصه پردازم
ما در تلاش خلعت عریانی خویشیم
ای فکر جامه این همه بر دست ما مپیچ
( واعظ قزوینی )
چیست این افسانه هستی،خدایا چیست
پس چرا آگاهی از این قصه، ما را نیست
تکیه کردم بر وفای او غلط کردم غلط
باختم جان در هوای او غلط کردم غلط
طوطیان در شکرستان کامرانی می کنند
وز تحسر دست بر سر میزند مسکین مگس
سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند
همدم گل نمیشود ياد سمن نمیکند
دل از من برد و روی از من نهاد
خدا را با که این بازی توان کرد
دل من ساکن دیوارو دری
که تو هرروز از آن می گذری
دل من ساکن دستان تو بود
دل من گوشه یک باغچه بود
که تو هرروز به آن می نگری:1. (21):
یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
رد پای همه ثانیه ها
پشت یک پرده شفاف بلور
*
و دو دستی که هوا را پس زد
و صدایی که مرا در خود خواند:1. (21):