دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را ........ دردا که راز پنهان خواهدشد آشکارا
Printable View
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را ........ دردا که راز پنهان خواهدشد آشکارا
الا ای یوسف مسکین که کردت سلطنت مغرور
پدر را باز پرس آخر کجا شد مهر فرزندی
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
هر دو تاشه داداش خوبم. توی دیوان من "غیبم" نوشته. تو گوگل هم سرچ کردم دیدم هر دوتاش هست.نقل قول:
اما بازم میسی گفتی برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید !برای عضویت اینجا کلیک کنید ]
اینم باز از می:
رسم عاشق کشی و شیوه ی شهر آشوبی . . . . جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند ......... گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را
آمد موج الست کشتی قالب ببست
باز چو کشتی شکست نوبت وصل ولقاست
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود .
سرما خاک ره پیر مغان خواهد بود.
دریــا و مـن چـقـدر شـبـیـهـیـم گـرچه باز
من سخت بی قرارم و او بی قرار نیست
تو را کردیم ای گوساله مامور
نه ماموری که المامور معذور
که بنمایی در آمرکا تجسس
بیاری مستشاری با تخصص
مهراد :1. (29):
صنما جفا رها کن کرم این روا ندارد
بنگر به سوی دردی که ز کس دوا ندارد