روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواست
واندر طلب طعمه پر و بال بیاراست ...
Printable View
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواست
واندر طلب طعمه پر و بال بیاراست ...
در رستگاري ببايدت جست****ترا دانش و دين رهاند درست
بر باغ دانش همه رفتهاند*****سخن هر چه گويم همه گفتهاند
در من غم بیهودگیها میزند موج
در تو غروری از توان من فزونتر
در من نیازی میکشد پیوسته فریاد
در تو گریزی میگشاید هر زمان پر
خیلی دوست دارم این شعرو.. برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید !برای عضویت اینجا کلیک کنید ]
ميرسد مژده گل بلبل خوش الحان را**رونق عهد شباب است دگر بستان را
چيست ياران طريقت بعد از اين تدبير ما**دوش از مسجد سوي ميخانه آمد پير ما
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه فال به نام من دیوانه زدند.
حافظ راست میگه بدبخت شدیم رفت :yes:
تو شعری بی مثل می خواهی از من
زبانی پر عسل می خواهی از من
دو بیتی تا بخواهی دارم اما
فقط امشب غزل می خواهی از من
نوشتم اين غزل نغز با سواد دو ديده***که بلکه رام غزل گردي اي غزال رميده
يار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم***تو شدي مادر و من با همه پيري پسرم
مرا تشريف يک پرسيدنت به
ز تخت کيقباد و تاج دارا
بکش زود اوحدي را، پس جدا شو
که بيرويت نميخواهد بقا را
اگر تو فارغي از حال دوستان يارا***فراغت از تو ميسر نميشود ما را
شب فراق نخواهم دواج ديبا را***که شب دراز بود خوابگاه تنها را
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
کان را که خبر شد خبری باز نیامد