تو بودي آن دم صبح اميد کز سر مهر***برآمدي و سر آمد شبان ظلماني
سپيدهدم که صبا بوي لطف جان گيرد***چمن ز لطف هوا نکته برجنان گيرد
Printable View
تو بودي آن دم صبح اميد کز سر مهر***برآمدي و سر آمد شبان ظلماني
سپيدهدم که صبا بوي لطف جان گيرد***چمن ز لطف هوا نکته برجنان گيرد
دست از طلب ندارم تا کام من براید . . . یا تن رسد به جانان یا جان ز تن براید
دریغ مدت عمرم که بر امید وصال *** به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق [ حافظ ]
:11():
قوت شاعرهي من سحر از فرط ملال***متنفر شده از بنده گريزان ميرفت
رحمان لايموت چو آن پادشاه را***ديد آن چنان کز او عمل الخير لايفوت
تورا در آینه دیدند جمال طروت خویش بیان کنند که چه بودست ناشکیبا را
ای پادشــه خـوبــان داد از غم تـنهـــایی *** دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد *** کز دست بخواهد شــد پایاب شـکـیـبـایـی
[ حافظ ]
یاران چو به هم رسید و دیدار کنین
شاید که ز دوست یاد بسیار کنید
چون باده ی خوشگوار نوشید به هم
نوبت چو به من رسد نگونسار کنید
دادگرا تو را فلک جرعه کش پياله باد***دشمن دل سياه تو غرقه به خون چو لاله باد
در دلم بود كه بي دوست نباشم هرگز *** چه توان كرد سعي من و دل باطل بود
:give_rose:
دی می شد و گفتم صنما عهد به جای آر
گفتما غلطی خواجه دراین عهد وفا نیست ...