دو عاقل را نباشد كين و پيكار *** نه دانايي ستيزد با سبكبار
Printable View
دو عاقل را نباشد كين و پيكار *** نه دانايي ستيزد با سبكبار
روز وصل دوستداران ياد باد***ياد باد آن روزگاران ياد باد
جمالت آفتاب هر نظر باد***ز خوبي روي خوبت خوبتر باد
در دهر هر آن که نيم ناني دارد *** از بـهر نشسـت آشياني دارد
نه خادم کس بود نه مخدوم کسي *** گو شاد بزي که خوش جهاني دارد
:1. (35):
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمیگیرد . . . . به هر در میدهم پندش ولیکن در نمیگیرد
دوستی با پیلبانان یا مکن
یا بنا کن خانهای درخورد پیل
لعل است یا لبانت قند است یا دهانت *** تا در برت نگیرم نیکم یقین نگردد [ سعدی ]
:give_rose:
دادار که برما در قسمـت بگشـاد
بنیاد جهان چنان که بایست نهاد
آنراکه نداد از سببی خالی نیست
دانست سرو به خر نمیباید داد
دوس ندارم دیگه تو رو خواب ببینم
توی خواب تو رو بیدار ببینم
ببینم که نگران حال منی
نگران امروز و فردای منی
یک جرعه می ز ملک کاووس به است *** از تخت قباد و مملکت طوس به است
هر ناله که رندی به سحرگاه زند *** از طاعت زاهدان سالوس به است
[ خیام ]