دل و دينم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشين کز تو سلامت برخاست
چو بشنوي سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نهاي جان من خطا اين جاست
Printable View
دل و دينم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشين کز تو سلامت برخاست
چو بشنوي سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نهاي جان من خطا اين جاست
تو بودي باور من تو يار و ياور من
تو بودي عشق اول رفيق آخر من
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ/به قرآنی که اندر سینه داری
ای زلف تو دام و دانه خالت
هر صید که می کنی حلالت
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
[چیست با عشق آشنا بودن/ بجز از کام دل جدا بودن
نه در غربت دلم شاد و نه رویی در وطن دارم / الهی بخت برگردد زین طالع که من دارم
من مست می عشقم
هشیار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی
بیدار نخواهم شد
دل و جانيکه دربردم من از ترکان قفقازي
به شوخي ميبرند از من سيه چشمان شيرازي
از غم جدا مشو که غنا ميدهد به دل
اما چه غم غمي که خدا ميدهد به دل
شهریار
لعل سیراب بخون تشنه لب یار منست / وز پی دیدن او دادن جان کار منست