سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
انچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
Printable View
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
انچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
یا رب دل پاک و جان آرامم ده
آه شب و گریه سحر گاهم ده
همچو حافظ روز و شب بی خویشتن
گشته ام گریان و سوزان الغیاث
" ث "میدی ؟؟؟؟ تاپیک کور میشه (شوخی)
ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
رخ نازنین مپوشان همه زیر زلف مشکین
بگذار روز وشب را زهم امتیاز باشد
درین آلاله در کویش چو گلخن
بداغ دل چو سوزان اخگرستم
مخمور جام عشقم ، شاقی بده شرابی
پر کن قدح که بی می ، مجلس ندارد آبی
یاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوست داران را چه شد