دل وحشت زده در سینه من می لرزید
دست من ضربه به دیواره زندان کوبید
ضربه هر چند به دیوار فرو کوبیدم
پاسخی نشنیدم
دیگر از پاسخ خود نمیدم
Printable View
دل وحشت زده در سینه من می لرزید
دست من ضربه به دیواره زندان کوبید
ضربه هر چند به دیوار فرو کوبیدم
پاسخی نشنیدم
دیگر از پاسخ خود نمیدم
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ما سوا را
:1. (38):
اگر چه حسن تو از عشق غير مستغنيست
من آن نيم که از اين عشقبازي آيم باز
چه گويمت که ز سوز درون چه ميبينم
ز اشک پرس حکايت که من نيم غماز
ز آرزوی او همی خواهد که همچون ماهتاب
افتد از بام فـلک ، خورشــــــــيد اندر روزنش
وصل و هجر دوست ميکوشند هر يک تا کنند
دســـت او در گردنــــم يا خون من در گردنش
شبي با خيال تو همخونه شد دل
نبودي نديدي چه ويرونه شد دل
نبودي نديدي پريشونيامو
فقط باد و بارون شنيدن صدامو
وای از امیدی که در زلف درازت بـسـتـه ام
عمـر بگذشت و امـیدم بر نمی آید هــنوز
ز یزدان دان نه از ارکان که کوته دیدگی باشد
که خطی کز خرد خیزد تو آن را از بنان بینی
:1. (38):
یاد داری که به من می دادی
درس عشقو ادب و مهر و وفا
:surprised:
آیینه ی سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد، احوال ملک دارا
:1. (38):
از ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد