در نمازم خم ابروي تو بر ياد آمد
حالتي رفت كه محراب بفرياد آمد
Printable View
در نمازم خم ابروي تو بر ياد آمد
حالتي رفت كه محراب بفرياد آمد
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند-----چون بخلوت میروند ان کار دیگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس-------توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند
گوییا باور نمیدارند روز داوری---------------------کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند
بنده پیر خراباتم که درویشان او------------------گنج را از بی نازی خاک بر سر میکنند
با سوز بخونید :
ای طلوع اولین دوست ای رفیق آخر من
به سلامت سفرت خوش ای یگانه یاور من
مقصدت هر جا که باشه هرجای دنیا که باشی
اونور مرز شقایق پشت لحظه ها که باشی
خاطرت باشه که قلبت سپر بلای من بود
تنها دست تو رفیق دست بی ریای من بود
یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوریت برای من شده عادت
سرگیجه ام را به تو نمی گویم
هیچکاک نیستی که مرا فیلم کنی
شب مهتاب مرده دریایی ، پر جاذبه و هراس انگیز
تنهایی ام پای خودم ، همینقدر که بدانی خسته ام کافیست
خسته زن و پیچ و خمهای پر آزار تن و روحش
خسته کتاب ، نوشتن و خواندن
و ناتوانی نابخشودنی عمل ، در حساسترین لحظه ای که باید!
خسته نفس و خفت بی انتهای برآمدنش
خسته شانه های ضعیفی که بیش از این تابم نمی آورند
خسته دلتنگی های کوچکی که تو فاجعه نمی پنداری اش ، من اما...
خسته آلودگی های نفرت انگیز نان
و خسته شعر که مدتهاست متولد نمی شود
یا میشود، بی هیچ اتفاق شاعرانه ای !
قبل ترها گفته بودم :
این روزها مرا تاب نمی آورند
من این روزهای بی حوصله را
مهرداد سنجابی
در غم تنهایی یاران ، چه کردم ؟غصه خوردم ، گر یه کردم .
با همه این بی وفایی ها ، چه کردم ؟غصه خوردم ، گر یه کردم .
غصه خوردم ، گر یه کردم ... که یاران با من چه کردند !؟
مجید :11():
شبها وقتی فضای شهر تشنه ی بوی بارونه
توی پس کوچه ای خاکی عابری خسته می خونه
صدای عابر خسته می پیچه تو تن کوچه
می گه دل عاشق دریاس پشت ساحل نمی مونه
همیشه تو گوشم طنین این صداس
طنین این صدا با دلم آشناس
دلمو می بره تا به چشمه نور
تا به وادی عشق تا به شهر حضور
من آلوده ی خاکم دل آلوده من
دو زنجیری دنیا، دو زندونی تن
دیگه موندن اینجا غذاب واسه ما
دیگه با چه زبونی اینو باید بگم !؟
بیا کوله بارت رو ببند ای دل تنها
یه شب شبی بارونی دلو بزنیم دریا
در بیخبری از تو صد قافله من پیشم تو بی خبر از غیری من بیخبر از خویشم
من از چشمان خود آموختم رسم رفاقت را
که هر عضوی بدرد اید به جایش دیده میگرید
به اعتماد دست هم
باید گرفت از نو قلم
دوباره خط زد و نوشت
از ابتدا قدم قدم
تاریخ مرگ و ماتم است !
این کهنه ، تقویم غم است!
بی ترس دوزخ یا بهشت
از زندگی باید نوشت!
یکی از قشنگ ترین هایی که خوندم :
مسلمانان مرا وقتی دلی بود ، که با وی گفتمی گر مشکلی بود ، به گردابی چو می افتادم از غم ، به تدبیرش امید ساحلی بود ...
:give_rose: