:love:
نوبتی هم باشه حالا نوبت رقص منه
نوبت رقص منو اواز بی نقص منه
پاشو همکاریت هم ای دل ربا با ما بکن
مثل من از جون و دل ای نازنین غوغا بکن
:love:
Printable View
:love:
نوبتی هم باشه حالا نوبت رقص منه
نوبت رقص منو اواز بی نقص منه
پاشو همکاریت هم ای دل ربا با ما بکن
مثل من از جون و دل ای نازنین غوغا بکن
:love:
کاش می شد بر بندم کوله بارم را
بگذ رم از این زمین خاکی
تا ناکجای آسمان ها بروم
نه... چشم بندم
تا انتهای زندگی را بدوم
تلخی این لحظه ها دیدنم را تاب نیست
بزرگ رنجیست زندگی
ماندنم را نای نیست
راه من بیراهه بود
اینک اینجاست
ژرفای تاریک زندگی
که مرگ، شیرین تر از زندگی
زندگی، تلخ تر از مرگ
وفقط تکرر
درد، درد، درد
می خواهند بربایند همه احساسم را
پرده هایم، رنگ هایم را
ودر آن اندیشه
تا ربایند عمق نگاهم را
چه عبث فکر پلیدی...
من جا گذاشتم
روزی در چشمانت
نگاهم را
واز آن پس دیدم
اشکهایت در گریزند همه وقت
نکند اشک
آب کند
بشوید
ببرد
نگاهم را
آه که این بیهوده است
همچو کوه است غرور تو ومن
استوار و در دل بیقرار شکستن
من از آنم ترس است
بعد وصل آن خطوط موازی
بر زبان ها افتد
قصه ی ما عاشقان مغرور
وآن هنگام که شاگردی
دراندیشه ی وصال ماست
معلم فریاد برآرد
عاشقان مغرور
هرگز به هم نمی رسند
این درس امروز ماست...
:1. (21):
:love:
می زدم و لولم
مستم و شنگولم
حال خوشی دارم
کیفورم و جورم
پاهام چرا اینقدر کج و راست میشه
بی معرفت هر جا دلش خواست میشه
عشقم کشیده اینجوری باشم
خوبه که ادم عشقی باشه داشم
:love:
دلم گرفت از این همه سکوت
چرا؟ مرا نمی خوانی
دلم گرفت از این همه تنهایی
چرا؟ نمی ایی
تا من دوباره معنای عشق را بفهمم
وسعت عمیق جاذبه را
...
چرا گریه نکنم؟
وقتی که جمعه به غروب می رسد
چه هفته هایی که بی تو رفتند
و چه هفته هایی که بی تو می ایند
اینجا شمعی رو به خاموشیست
و این خانه پر است از آه
آه!!
که انتظار هم به ستوه آمده
از کدام کوچه خواهی آمد؟
کدام روز؟
دلم گرفت از این همه دیوار
که مرا از تو دور می کند
دلم گرفت از این همه کوچه
که بن بست است
بگذار
سر راهت
تنها ترین منتظر باشم
تا تو هم تنها ترین
خاطره سبز من باشی
:love:
بی تو صدام پوسیده
بی تو چشام خشکیده
بی تو دلم رنجیده
بی تو ...... بی تو
بی تو صدام پوسیده
بی تو چشام خشکیده
بی تو دلم رنجیده
بی تو ...... بی تو
:love:
سیلی باران به گوشم می زند
وه ! که این سیلی به گوشم آشناست
می شناسم دست خیسی را که باز
همچنان سیلی به گوشم می زند
خوب می دانم که غمگینم ولی
ریشۀ نامهربانی ها کجاست؟
*
می دوم در خاطرات کودکی
خوب می آرم بیاد
سال هایی دور بود
مادرم آمد به ایوان بهار
*
تا که باران را شنید
مادرم دستی به موهایش کشید
گفت: تو آماده باش
مهربانی زیر باران می رسد
*
مهربانی خسته است
کوله بارش را بگیر
مهربانی چای می خواهد
بریز
مهربانی غصه دارد
زودباش
دستمالی را بیار
اشک هایش را بگیر
*
سال ها می گذرد
همچنان منتظرم
تاکه باران سیلی اش را می زند
زود از جا می پرم
*
می گذارم روی میز
چای و دستمال تمیز
...
:love:
با تو زندگی برام قشنگه
عشق برای رسیدنت می جنگه
هر کی بیاد جلوش خودم میگیرم
چشام و میبندم از زندگیم دیگه سیرم
:love:
اومدي بشکني بشکن از من ساده چي مونده
قبل تو هر کي بوده تمام تار و پود سوزونده
هميني که باقي مونده واسه دلخوشي تو
بشکن تيکه تيکه هاي مو بردن آخرين عشقم تو بکن
:love:
نگاهي كردومن را دربه در كرد
يقيين كرد عاشقم بعدش سفر كرد
شكستي خورد آمد تا بماند
ولي من رفته بودم او ضرر كرد
:love:
اگر سکوت ِ این گستره ی بی ستاره مجالی دهد،
می خواهم بگویم : سلام!
اگر دلواپسی ِ آن همه ترانه ی بی تعبیر مهلتی دهد،
می خواهم از بی پناهی ِ پروانه ها برایت بگویم!
از کوچه های بی چراغ!
از این حصار ِ هر ور ِ دیوار!
از این ترانه ی تار...
مدتی بود که دست و دلم به تدارک ِ ترانه نمی رفت!
کم کم این حکایت ِ دیده و دل،
که ورد ِ زبان ِ کوچه نشینان است،
باورم شده بود!
باورم شده بود،
که دیگر صدای تو را در سکوت ِ تنهایی نخواهم شنید!
راستی در این هفته های بی ترانه کجا بودی؟
کجا بودی که صدای من و این دفتر ِ سفید،
به گوشت نمی رسید؟
تمام دامنه ی دریا را گشتم تا پیدایت کردم!
آخر این رسم و روال ِ رفاقت است،
که دی نیمه راه ِ رؤیا رهایم کنی؟
می دانم!
تمام اهالی این حوالی گهگاه عاشق می شوند!
اما شمار ِ آنهایی که عاشق می مانند،
از انگشتان ِ دستم بیشتر نیست!
یکیشان همان شاعری که گمان می کرد،
در دوردست ِ دریا امیدی نیست!
می ترسیدم - خدای نکرده ! -
آنقدر در غربت ِ گریه هایم بمانی،
تا از سکوی سرودن ِ تصویرت سقوط کنم!
اما آمدی!
بانوی همیشه ی نجات و نجابت!
حالا دستهایت را به عنوان امانت به من بده!
این دل ِ بی درمان را که در شمار ِ عاشقان ِهمیشه می گنجانم،
انگشتانم،
برای شمردنشان
کم می اید!●