دشمن دانا بلندت می کند
بر زمینت می زند نادان دوست
مناسبت داشت این شعر واسه من...خدا لعنت کنه این آدم های بی سواد رو که به آدم پیشنهاد میدن
Printable View
دشمن دانا بلندت می کند
بر زمینت می زند نادان دوست
مناسبت داشت این شعر واسه من...خدا لعنت کنه این آدم های بی سواد رو که به آدم پیشنهاد میدن
تو پادگان آموزشی یه جایی یکی نوشته بود:
بی جهت دلها مکدر میشود
آنچه باید آن شود، آن میشود
اي دوست دلت هميشه زندان من است
آتشكده عشق تو از آن من است
آن روز كه لحظه وداع من و توست
آن شوم ترين لحظه پايان من است
گفتی چو خورشید زنم سوی تو پر
چون ماه شبی میکنم از پنجره سر
اندوه که خورشید شدی تنگ غروب
افسوس که مهتاب شدی وقت سحر
:give_rose:
من سبز مي شوم حتي اگرتو مانع روييدنم شوي
من غنچه مي دهم حتي به زخم تبر عادتم دهي
اما به حرمت عشق تو گل نمیدهم
چون واقفم كه تو زيبا ترين گلي.
البته شبه شعر بود ... :دی
=============
اون شعر داریوش هم که میگه :
ای گل تاره که بویی ز وفا نیست تو را
خبر از سرزنش خار جفا نیست تو را
و...
خیلی قشنگه :1. (21):
همه ما وارثیم وارث عذاب عشق
سهم اون کس بیشتره که میشه خراب عشق
سوختن و فریاد زدن اینه رمز و راز عشق
وقت از خود مردنه لحظه آغاز عشق
واسه این صدای نی موندنی ترین شده
که به لطف زخم عشق حنجرش خونی شده
همه ما وارثیم وارث عذاب عشق
سهم اون کس بیشتره که میشه خراب عشق
سهم من گلوی زخمیه منه
یه صدا واسه همیشه موندنه
کوله باره سهم من رو شونمه
کوله باری که پر از شکستنه
گرمی می عشق و تکرار می کنه
ناله نی عشق و فریاد می زنه
گرییه مستی و زجه های نی
همه جوهره تمامه شعرای منه
همه ما وارثیم وارث عذاب عشق
سهم اون کس بیشتره که شده خراب عشق
قیمتی ترین عذاب درد عشق
غم ناب و شعره ناب درد عشق
نطفه همه غزل های عزیز
جوشش روحه شراب درد عشق
ذات هرقطره قیمتیه اشک
سهم این دل خراب درد عشق
زندگی کتاب شعره لحظه هاست
بهترین شعر کتاب درد عشق
(آهنگ وارث از آلبوم شام آخر ستار(من که عاشق اين آهنگ هستم)
ببخشيد دوباره خودم پست دادم. اما اين شعر هم خيلي زيباست(به نظر بنده):
اي نگاهت نخي از مخمل و از ابريشم
چند وقت است که هر شب به تو مي انديشم
به تو آري ، به تو يعني به همان منظر دور
به همان سبز صميمي ، به همبن باغ بلور
به همان سايه ، همان وهم ، همان تصويري
که سراغش ز غزلهاي خودم مي گيري
به همان زل زدن از فاصله دور به هم
يعني آن شيوه فهماندن منظور به هم
به تبسم ، به تکلم ، به دلارايي تو
به خموشي ، به تماشا ، به شکيبايي تو
به نفس هاي تو در سايه سنگين سکوت
به سخنهاي تو با لهجه شيرين سکوت
شبحي چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسي ورد زبانم شده است
در من انگار کسي در پي انکار من است
يک نفر مثل خودم ، عاشق ديدار من است
يک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگي اش
مي شود يک شبه پي برد به دلدادگي اش
آه اي خواب گران سنگ سبکبار شده
بر سر روح من افتاده و آوار شده
در من انگار کسي در پي انکار من است
يک نفر مثل خودم ، تشنه ديدار من است
يک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزيش
مي توان پل زد از احساس خدا تا دل خويش
رعشه اي چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسي ورد زبانم شده است
آي بي رنگ تر از آينه يک لحظه بايست
راستي اين شبح هر شبه تصوير تو نيست؟
اگر اين حادثه هر شبه تصوير تو نيست
پس چرا رنگ تو و آينه اينقدر يکيست؟
حتم دارم که تويي آن شبح آينه پوش
عاشقي جرم قشنگي ست به انکار مکوش
آري آن سايه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود
اينک از پشت دل آينه پيدا شده است
و تماشاگه اين خيل تماشا شده است
آن الفباي دبستاني دلخواه تويي
عشق من آن شبح شاد شبانگاه تويي
کسی چون تو مرا غريب و تنها نگذاشت
اين گونه در التهاب فردا نگذاشت
سوگند نمی خورم ولی باور کن...
کسی چون تو به خلوت دلم پا نگذاشت
+
قلب من در شهر چشمان تو جا مانده ...
قدر يك شب هم شده از آن پرستاري كن...
LOOOOOOL :1. (21):
يار من آن که لطف خداوند يار اوست
بيداد و داد و رد و قبول اختيار اوست
درياي عشق را به حقيقت کنار نيست
ور هست پيش اهل حقيقت کنار اوست
در عهد ليلي اين همه مجنون نبودهاند
وين فتنه برنخاست که در روزگار اوست
صاحب دلي نماند در اين فصل نوبهار
الا که عاشق گل و مجروح خار اوست
داني کدام خاک بر او رشک ميبرم
آن خاک نيکبخت که در رهگذار اوست
باور مکن که صورت او عقل من ببرد
عقل من آن ببرد که صورت نگار اوست
گر ديگران به منظر زيبا نظر کنند
ما را نظر به قدرت پروردگار اوست
اينم قبول بس که بميرم بر آستان
تا نسبتم کنند که خدمتگزار اوست
بر جور و بي مرادي و درويشي و هلاک
آن را که صبر نيست محبت نه کار اوست
سعدي رضاي دوست طلب کن نه حظ خويش
عبد آن کند که راي خداوندگار اوست
(اين شعر واقعا زيبا از سعدي شيرازي بود يادش گرامي باد)
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواستوندر طلب طعمه پر و بال بیاراستبر راستی بال نظر کرد و چنین گفتامروز همه ملک جهان زیر پر ماستبر اوج چو پرواز کنم از نظر تیزمیبینم اگر ذرهای اندر ته دریاستگر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبدجنبیدن آن پشه عیان در نظر ماستبسیار منی کرد و ز تقدیر نترسیدبنگر که از این چرخ جفا پیشه چه برخاستناگه ز کمینگاه یکی سخت کمانیتیری ز قضا و قدر انداخت بر او راستبر بال عقاب آمد آن تیر جگر سوزوز عرش مر او را به سوی خاک فرو کاستبر خاک بیفتاد و بغلتید چو ماهیبگشود پر خویش سپس از چپ و از راستگفتا: عجب است این که ز چوبی و ز آهناین تیزی و تندی و پریدن ز کجا خاست؟بر تیر نظر کرد و پر خویش بر او دیدگفتا: ز که نالیم که از ماست که بر ماست!
من گرفتار سنگيني سکوتي هستم که گويا قبل از هر فريادي لازم است
سرما زده و سوز ه و پاييز فراري
در حسرت روزهاي بهاري بق کرده قناري
اجاق خونه مي سوزه و سرده ببين سرما چه کرده !
اي واي از اون روزي که گردونه به کام ما نگرده
يخ بسته گل گلدون ها انگار
طوفان طبيعت رو ببين کرده چه بيداد
برگي ديگه نيست روي درختها سرماست فقط ميون حرفا
هر چي که بوده توي طبيعت قايم کرده يکي ميون برفا
در حسرت روزهاي بهاري بق کرده قناري
در حسرت روزهاي بهاري بق کرده قناري
در حسرت روزهاي بهاري بق کرده قناري
در حسرت روزهاي بهاري بق کرده قناري
من تمام هستيم را در نبرد با سرنوشت در تهاجم با زمان آتش زدم کشتم من بهار عشق را ديدم ولي باور نکردم يک کلام در جزوهايم هيچ ننوشتم من زمقصد ها پي مقصودهاي پوچ افتادم . تا تمام خوبها رفتند و خوبي ماند در يادم من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت . بهارم رفت . عشقم مرد . يادم رفت
سیاوش - آهنگ قناری -برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید !برای عضویت اینجا کلیک کنید ]