پاسخ: قشنگ ترین شعرهایی که خوندی!
آن قصر که جمشید در آن جام گرفت پ
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
*****************
یک چند به کودکی استاد شدیم
یک چند ز استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید
از خاک درآمدیم و بر باد شدیم
پاسخ: قشنگ ترین شعرهایی که خوندی!
دی کوزهگری بدیدم اندر بازار
بر پاره گلی لگد همی زد بسیار
و آن گل بزبان حال با او میگفت
من همچو تو بودهام مرا نیکودار
پاسخ: قشنگ ترین شعرهایی که خوندی!
در پرده اسرار كسي را ره نيست
زين تعبيه جان هيچ كس آگه نيست
جز در دل خاك هيچ منزل گه نيست
مي خور كه چنين فسانه ها كوته نيست
*********************
در خواب بدم مرا خردمندي گفت
كزخواب كسي را گل شادي نشكفت
كاري چه كني كه با عجل باشد جفت
مي خوركه بزير خاك ميبايد خفت
********************
درياب كه از روح جدا خواهي رفت
در پرده اسرار فنا خواهي رفت
مي نوش نداني از كجا آمده اي
خوش باش نداني به كجا خواهي رفت
*******************
پاسخ: قشنگ ترین شعرهایی که خوندی!
عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم
گردی نستردیم و غباری نفشاندیم
دیدیم که در کسوت بخت آمده نوروز
از بیدلی او را ز در خانه براندیم
هر جا گذری غلغله شادی و شورست
ما آتش اندوه به آبی ننشاندیم
آفاق پر از پیک و پیام است، ولی ما
پیکی ندواندیم و پیامی نرساندیم
احباب کهن را نه یکی نامه بدادیم
و اصحاب جوان را نه یکی بوسه ستاندیم
من دانم و غمگین دلت، ای خسته کبوتر
سالی سپری گشت و تو را ما نپراندیم
صد قافله رفتند و به مقصود رسیدند
ما این خرک لنگ ز جویی نجهاندیم
ماننده ی افسون زدگان ره به حقیقت
بستیم و جز افسانه بیهوده نخواندیم
از نُه خم گردون بگذشتند حریفان
مسکین من و دل در خم این زاویه ماندیم
طوفان بتكاند مگر "اميد" كه صد بار
عيد آمد و ما خانه خود را نتكانديم
اخوان ثالث اسفند 1343
پاسخ: قشنگ ترین شعرهایی که خوندی!
فلـک را نـدانـم چـه دارد گمان
که ندهد کسی را به جان،خود امان
کسـی را اگـر سـالهـا پـــرورد
در او جـز بـه خوبـی دمـی ننگـرد
ز تخت انـدر آرد نشاند بـه خاک
از ایـن کـار نـی ترس دارد نه باک
بـه مهـرش مـدار ای برادر امید
اگـر چـه دهـد بـی کـرانت نـویـد
.
.
.
.
چنین است رسـم ســـرای درشت
گهی پشت به زین و گهی زین به پشت
این نیز بگذرد ...
پاسخ: قشنگ ترین شعرهایی که خوندی!
مرگ من روزی فرا خواهد رسيد
در بهاري روشن از امواج نور
در زمستاني غبار آلود و دور
يا خزاني خالي از فرياد و شور
مرگ من روزي فرا خواهد رسيد
روزي از اين تلخ و شيرين روزها
روز پوچي همچو روزان دگر
سايه اي ز امروز ها ‚ ديروزها
ديدگانم همچو دالانهاي تار
گونه هايم همچو مرمرهاي سرد
ناگهان خوابي مرا خواهد ربود
من تهي خواهم شد از فرياد درد
مي خزند آرام روي دفترم
دستهايم فارغ از افسون شعر
ياد مي آرم كه در دستان من
روزگاري شعله ميزد خون شعر
خاك ميخواند مرا هر دم به خويش
مي رسند از ره كه در خاكم نهند
آه شايد عاشقانم نيمه شب
گل به روي گور غمناكم نهند
بعد من ناگه به يكسو مي روند
پرده هاي تيره دنياي من
چشمهاي ناشناسي مي خزند
روي كاغذها و دفترهاي من
در اتاق كوچكم پا مي نهد
بعد من با ياد من بيگانه اي
در بر آينه مي ماند به جاي
تار مويي نقش دستي شانه اي
مي رهم از خويش و ميمانم ز خويش
هر چه بر جا مانده ويران مي شود
روح من چون بادبان قايقي
در افقها دور و پنهان ميشود
مي شتابند از پي هم بي شكيب
روزها و هفته ها و ماهها
چشم تو در انتظار نامه اي
خيره ميماند به چشم راهها
ليك ديگر پيكر سرد مرا
مي فشارد خاك دامنگير خاك
بي تو دور از ضربه هاي قلب تو
قلب من ميپوسد آنجا زير خاك
بعد ها نام مرا باران و باد
نرم ميشويند از رخسار سنگ
گور من گمنام مي ماند به راه
فارغ از افسانه هاي نام و ننگ
پاسخ: قشنگ ترین شعرهایی که خوندی!
چه زیباست این غزل حافظ، ان کنتم تعلمون :
از سر کوی تو هر کو به ملالت برود
نرود کارش و آخر به خجالت برود
کاروانی که بود بدرقهاش حفظ خدا
به تجمل بنشیند به جلالت برود
سالک از نور هدایت ببرد راه به دوست
که به جایی نرسد گر به ضلالت برود
کام خود آخر عمر از می و معشوق بگیر
حیف اوقات که یک سر به بطالت برود
ای دلیل دل گمگشته خدا را مددی
که غریب ار نبرد ره به دلالت برود
حکم مستوری و مستی همه بر خاتم تست
کس ندانست که آخر به چه حالت برود
حافظ از چشمه حکمت به کف آور جامی
بو که از لوح دلت نقش جهالت برود
پاسخ: قشنگ ترین شعرهایی که خوندی!
این یکی از شیواترین و زیباترین غزلیات شادروان رهی معیری هست :
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
گرد آن شمع طرب میسوختم پروانهوار
پای آن سرو روان اشک روانی داشتم
آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود
عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم
چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی
چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم
در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود
در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم
درد بیعشقی ز جانم برده طاقت ورنه من
داشتم آرام تا آرام جانی داشتم
بلبل طبعم رهی باشد ز تنهایی خموش
نغمهها بودی مرا تا همزبانی داشتم
[توضیح در مورد قسمت Bold شده : معیری تا پایان عمر خویش متاسفانه مجرد زیست.]
پاسخ: قشنگ ترین شعرهایی که خوندی!
باز امشب اي ستاره ي تابان نيامدي
باز اي سپيده ي شب هجران نيامدي
شمعم شکفته بود که خندد به روي تو
افسوس اي شکوفه ي خندان نيامدي
زنداني تو بودم و مهتاب من چرا
باز امشب از دريچه ي زندان نيامدي؟؟؟
با ما سر چه داشتي اي تيره شب که باز
چون سرگذشت عشق به پايان نيامدي؟؟؟
شعر من از زبان تو خوش صيد دل کند
افسوس اي غزال غزلخوان نيامدي
گفتم به خوان عشق شدم ميزبان ماه
نا مهربان من تو که مهمان نيامدي
ديوان حافظي تو و ديوانه ي تو من
اما پري، به ديدن ديوان نيامدي
نشناختي فغان دل رهگذر که دوش
اي ماه قصر بر لب ايوان نيامدي
گيتي متاع چون منش آيد گران به دست
اما تو هم به دست من ارزان نيامد
صبرم نديده اي که چه زورق شکسته ايست
اي تخته ام سپرده به طوفان نيامدي
عيش دل شکسته عزا ميکني چرا ؟
عيدم تويي که من به تو قربان، نيامدي
در طبع شهريار خزان شد بهار عشق
زيرا تو خرمن گل و ريحان نيامدي
(استاد شهریار.
روحـــش شـاد )