رو مسخره گى پيشه كن و مطربى آموز *** تا حق خود از مهتر و كهتر بستانى
Printable View
رو مسخره گى پيشه كن و مطربى آموز *** تا حق خود از مهتر و كهتر بستانى
يارب اين شهر چه شهري است ***** كه صد يوسف دل به كلافي بفروشند و خريداري نيست.
تو به من خنديدي
و نمي دانستي
من به چه دلهره
سيب را از باغچه ي همسايه دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلوده به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تورفتي هنوز
سالها هست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان
غرق اين پندارم
كه چرا خانه ي كوچك ما سيب نداشت؟؟؟؟؟
تا بـال و پـرم بـود ز دامـم نرهـاندی
امروز رهاندی که مرا بال و پری نیست
تا مرد سخن نگفته باشد
عيب و هنرش نهفته باشد
دوش ديدم که ملائک در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
در اين درگه كه گه گه كه كه و كه كه شود ناگه
به امروزت مشو غره، كه از فردا نئى آگه
هواي خانه چه دلگير مي شود گاهي
از اين زمانه دلم سير مي شود گاهي
:11():
يك چند به كودكى به استاد شديم
يك چند به استادى خود شاد شديم
پايان سخن شنو كه ما را چه رسيد
از خاك بر آمديم و بر باد شديم
[خيام]
من که باورم نميشه بردن اسم تو از ياد
آخه رسم عاشقي رو دستاي تو ياد من داد
(خواتننده محمد جهانبخش)