ای غنچهی خندان چرا خون در دل ما میکنی
خاری به خودمیبندی و ما را ز سر وا میکنی
از تیر کجتابی تو آخر کمان شد قامتم
کاختنگون باد ای فلک با ما چه بد تا میکنی
ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را
با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا میکنی
با چون منی نازک خیال ابرو کشیدناز ملال
زشت است ای وحشی غزال اما چه زیبا میکنی
امروز ما بیچارگان امیدفردائیش نیست
این دانی و با ما هنوز امروز و فردا میکنی
ای غم بگو از دستتو آخر کجا باید شدن
در گوشهی میخانه هم ما را تو پیدا میکنی
ما شهریارابلبلان دیدیم بر طرف چمن
شورافکن و شیرینسخن اما تو غوغامیکنی
Bookmarks