رفتی ونديدیخروش دو رود کوچک را در چشمان عشق زده مردیکه خيس می کندريل های متروک را بعد رفتنتايکاشعقربه های ساعت ايستگاهبر می گشت بهساعت 20/7 دقيقهبه نگاه آخرتوقتیدستت را برايم تکان می دادیو لبخندی سردکه زیبا ئيت را دوچندان می کرددلم آشوب می شودبانووقتی می انديشمکه این ريل ها که تو را با خود می برندبه پريشانی من ختم می شوددلتنگم بانودلتنگ ...
Bookmarks