mehrdad_ab (08-10-14), Rezasam1 (08-10-14)
هر دم به اشارات ، شدم هر سویی
شاید که بیابم از شفایی، بویی
دردا که نیافتم به قانون ، جز شعر،
بیماریِ روحِ خویش را دارویی
"شفیعی کدکنی"
mehrdad_ab (08-10-14), Rezasam1 (08-10-14)
کمترین تحریری از یک آرزو این است
آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازی...
در قناری ها نگه کن، در قفس، تا نیک دریابی
کز چه در آن تنگناشان باز، شادی های شیرین است.
کمترین تصویری از یک زندگانی،
آب،
نان،
آواز،
ور فزون تر خواهی از آن، گاهگه پرواز
ور فزون تر خواهی از آن، شادی آغاز
ور فزون تر، باز هم خواهی، بگویم باز...
آنچنان بر ما به نان و آب، اینجا تنگ سالی شد
که کسی در فکر آوازی نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد،
شوق پروازی نخواهد بود...
از: محمد رضا شفیعی کدکنی
mehrdad_ab (08-10-14), Rezasam1 (08-10-14)
|
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا ز خون پروا کن ای دوست
کنار چشمه ای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
تن بیشه پر از مهتابه امشب
پلنگ کوه ها در خوابه امشب
به هر شاخی دلی سامون گرفته
دل من در تنم بیتابه امشب
"سیاوش کسرایی"
M A H R A D (05-10-14), M3RS4D 50062 (05-10-14), mehrdad_ab (06-10-14), Rezasam1 (08-10-14)
چقدر چشم کشیدم خطوط پیرهنت را
رسیده بود و نچیدم انارهای تنت را
خدا چه معجزه ای کرد در بلوغ تو و من -
فقط نشستم و دیدم بزرگ تر شدنت را
چقدر دستِ مرا روی گونه هات کشیدی
چقدر ساده گرفتم حرارتِ بدنت را
چه عاشقانه نوشتی و ... عاشقانه نوشتی -
- زمانِ نامه نوشتن - نفس نفس زدنت را
- به شرم - بوسه فرستادی و گرفتمش از دور
در امتدادِ نفس هات ، غنچه دهنت را
.
.
.
قرار بود به پایم هزار سال بمانی
قرار بود ببینم هراسِ زن شدنت را
تو در لباسِ عروسی قشنگ تر شده بودی
سیاه پوش نشستم ، سفیدی کفنت را
" بهمن صباغ زاده "
AMD>INTEL (05-10-14), M A H R A D (06-10-14), mehrdad_ab (08-10-14), Rezasam1 (08-10-14)
به کجا می بری مرا؟
به کجا می بری مرا؟ با توام آی
خاتون خوب خواب و خاطره
زلال زرد روسری
چرا مدام در پس پرده ی گریه نهان می شوی ؟
استخاره می کنی؟
به فال و فریب فراموشی دل خوش کرده ای
یا از آوار آواز و توارد ترانه می ترسی؟
به فکر خواب و خستگی چشمهای من نباش
امشب هم
میهمان همین دفتر و دیوان درد و دریایی
یادت هست نوشته بودم
در این حدود حکایت
همیشه کسی خواب دختری از قبیله ی بوسه را می بیند؟
باور کن ، هنوز
دست به دامن گریه که می شوم
تصویر لرزانی از ستاره و صدف
در پس پرده ی دریا تکان می خورد
نمی دانم چرا
بارش این همه باران
غبار غریب غروبهای بهار و بوسه را
از شیشه های این همه پنجره پاک نمی کند
تو چی؟ طلا گیسو
تو که آن سوی کتاب کوچه ها نشسته یی
خبر از راز زیارت هر روز من
با ساکنان این حوالی آشنای گلایه و گریه داری؟
آه! می دانم
سکوت آینه ها
همیشه
جواب تمام سوال های بی جواب بغض و باران است.
"یغما گلرویی"
M3RS4D 50062 (05-10-14), mehrdad_ab (08-10-14), Rezasam1 (08-10-14)
به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد
سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن، ماه به هم می ریزد
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد
انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد
آه یک روز همین آه تو را می گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد
"فاضل نظری"
fz CODER (08-10-14), M3RS4D 50062 (09-10-14), mehrdad_ab (08-10-14), Rezasam1 (08-10-14)
دو دستم ساقه سبز دعایت
گـل اشـکم نثـار خاک پایـت
دلم در شاخه یاد تو پیچیـد
چو نیلوفر شکفتـم در هوایت
به یادت داغ بـر دل مـی نشانـم
ز دیده خون به دامن می فشانم
چو نــی گر نالم از سوز جـدایـی
نیستان را به آتش می کشانم
به یادت ای چـراغ روشـن مـن
ز داغ دل بسوزد دامـن مـن
ز بس در دل گل یادت شکوفاست
گرفتـه بـوی گـل پیــراهن مـن
همه شب خواب بینم خواب دیدار
دلـی دارم دلـی بـی تـاب دیدار
تو خورشیدی و من شبنم چه سازم
نه تـاب دوری و نه تاب دیــدار
سـری داریـم و سـودای غـم تـو
پـری داریـم و پــروای غم تـو
غمت از هر چه شادی دلگشاتـر
دلـی داریـم و دریــای غم تـو...
- زندهیاد قیصر امینپور
AMD>INTEL (08-10-14), M3RS4D 50062 (09-10-14), mehrdad_ab (09-10-14), Rezasam1 (08-10-14)
چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم
چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
به خود بازآمدم نقش تو در خود جستجو کردم
خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من این ها هر دو با آئینه دل روبرو کردم
فرودآ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم
صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی تو را هم آرزو کردم
تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت ، گریه پنهان در گلو کردم
ازین پس شهریارا ، ما و از مردم رمیدن ها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم
" شهریار "
آخرین ویرایش توسط M3RS4D 50062 در تاریخ 09-10-14 انجام شده است
AMD>INTEL (09-10-14), M A H R A D (09-10-14), mehrdad_ab (09-10-14), Rezasam1 (09-10-14)
|
در پرتو شمع
کنارم خوابيده بودي
به شقيقهات نگاه ميکردم
خون در رگهات
مثل آواز جريان داشت
کجايي ؟
نارنجي من
وقتي از دوريات ديوانه شوم
خدا را هم ديوانه ميکنم ؟
نه
همين که مرا ديوانه کردهاي
کافي ست
نگذار کار عشق ما
به کائنات بکشد
نگاهم کن
عباس معروفي
mehrdad_ab (11-10-14), Rezasam1 (12-10-14)
جايي ميان قلب هست
که هرگز پر نميشود
يک فضاي خالي
و حتي در بهترين لحظهها
و عاليترين زمانها
ميدانيم که هست
بيشتر از هميشه
ميدانيم که هست
جايي ميان قلب هست
که هرگز پر نميشود
و ما
در همان فضا
انتظار ميکشيم
انتظار ميکشيم
چارلز بوکوفسکي
mehrdad_ab (12-10-14), Rezasam1 (12-10-14)
2 کاربر در حال مشاهده این موضوع. (0 عضو و 2 میهمان)
Bookmarks