چایت را بنوش
نگران فردا نباش
از گندمزار من و تو مشتی کاه می ماند
برای بادها
*نیمایوشیج
دستم نه ! اما دلم به هنگام نوشتن نام تو می لرزد
نمیدانم چرا وقتی به عکس سیاه و سفید این عکس طاقچه نشین نگاه می کنم
پرده ی لرزانی از باران و نمک
چهره ی تو را هاشور میزند
همخانه ها می پرسند این عکس کوچک کدام کبوتر است
که در پای پریدنش بر بام تمام ترانه های تو پیداست؟
من سکوت می کنم، لبخند می زنم و می بارم!
* یغما گلرویی
ما بیصدا مطالعه میکردیم
اما کتاب را که ورق میزدیم
تنها...گاهی به هم نگاهی...
ناگاه انگشت های هیس !
مارااز هر طرف نشانه گرفتند
انگار غوغای چشمان من و تو
سکوت را در آن کتابخانه رعایت نکرده بود
* دکتر قیصر امین پور
جالب است
ثبت احوال، همه چیز را در شناسنامه ام نوشته ...
جز احوالم را
* آ. حسین پناهی
- - - Updated - - -
به هرکسی که می رسی ، می گوید :
آدم فقط یکبار عاشق می شود ..
دروغ است …
تو باور نکن …
مثلاً خود من ، هرروز ، دوباره ، عاشقت می شوم
نگاه ِ تو سیب است و من؛ نیوتنی بیچاره
بی خواب از کشف ِ جاذبه
- - - Updated - - -
صفحه های روزنامه که هیچ
شبکه های تلوزیون هم عوض نمی شوند !
... حتی فنجان های قهوه، تلخ می مانند
و... مداد رنگی ها از دستم می افتند ،
حالا بماند که دکمه های پیراهنم بسته نمی شوند !
انگار باورم شده است، انگشت هایم را لای موهایت جاگذاشته ام
دلم آرامش وارونه می خواهد
یعنـــی " ش م ا ر ا ... " !
من زخمهای بی نظیری به تن دارم اما
تو مهربان ترینشان بودی
عمیق ترینشان
عزیزترین شان
بعد از تو آدم ها
تنها خراش های کوچکی بودند بر پوستم
که هیچ کدامشان
به پای تو نرسیدند
به قلبم نرسیدند
بعد از تو آدم ها
تنها خراش های کوچکی بودند
که تو را از یادم ببرند، اما نبردند
تو بعد از هر زخم تازه ای دوباره باز می گردی
و هر بار
عزیزتر از پیش
هر بار عمیق تر
*خ.شاه حسین زاده
- - - Updated - - -
امشب تمام حوصله ام را
در یک کلام کوچک
در " تـــو "
خلاصه کردم:
ای کاش می شد
یک بار
تنها همین
یک بار
تکرار می شدی!
تکرار...
* دکتر امین پور
- - - Updated - - -
من تمنا کردم
که تو با من باشی
تو به من گفتی
هرگز هرگز
پاسخی سخت و درشت
و مرا غصه این هرگز کشت
*آ.حمید مصدق
دارم به اجزای تشکیل دهنده ام
تجزیه می شوم!
آب
خاک
باد
و این آتش
که تو به جانم انداختی
*آ.کامران رسول زاده
اگر مرا دوست نداشته باشی دراز می کشم و می میرم
مرگ نه رویایی بی بازگشت است و نه ناگهان محو شدن
مرگ دوست نداشتن توست
آن لحظه که باید دوست بداری
* آ.رسول یونان
لاف می زنم فراموشت کرده ام
هنوز تکه ای از عشقت را نگه داشته ام
قلبم که درد می گیرد
زیر زبانم می گذارمش
*آ. رضا محبی راد
این شعر ها را باید گذاشت در کوزه و آبش را خورد
وقتی هنوز عرضه ندارند
تو را عاشق کنند.
حـــس میکنــــــم دنیـــــا خـالیســت
........
مگـــر تـو چـند نـفـر بـــودی!؟!
هیچ کجای این شهر
از یادت در امان نیستم
حتی به کوچه ی علی چپ که می زنم!
*آ. رضا محبی
Bookmarks