روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواستوندر طلب طعمه پر و بال بیاراستبر راستی بال نظر کرد و چنین گفتامروز همه ملک جهان زیر پر ماستبر اوج چو پرواز کنم از نظر تیزمیبینم اگر ذرهای اندر ته دریاستگر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبدجنبیدن آن پشه عیان در نظر ماستبسیار منی کرد و ز تقدیر نترسیدبنگر که از این چرخ جفا پیشه چه برخاستناگه ز کمینگاه یکی سخت کمانیتیری ز قضا و قدر انداخت بر او راستبر بال عقاب آمد آن تیر جگر سوزوز عرش مر او را به سوی خاک فرو کاستبر خاک بیفتاد و بغلتید چو ماهیبگشود پر خویش سپس از چپ و از راستگفتا: عجب است این که ز چوبی و ز آهناین تیزی و تندی و پریدن ز کجا خاست؟بر تیر نظر کرد و پر خویش بر او دیدگفتا: ز که نالیم که از ماست که بر ماست!







پاسخ با نقل قول
Bookmarks