و قــــــاف حرف آخر عشق است
آن جا که نام کوچک من،
آغاز می شود.
*******
من سالهای سال مُردم
تا اینكه یك دم زندگی كردم
تو میتوانی
یك ذره
یك مثقال
مثل من بمیری؟
قیصر امین پور
M A H R A D (16-08-10), mehrdad_ab (16-08-10)
|
من با تو ام ای رفیق ! با تو
همراه تو پیش می نهم گام
در شادی تو شریک هستم
بر جام می تو می زنم جام
من با تو ام ای رفیق ! با تو
دیری ست که با تو عهد بستم
همگام تو ام ، بکش به راهم
همپای تو ام ، بگیر دستم
پیوند گذشته های پر رنج
اینسان به توام نموده نزدیک
هم بند تو بوده ام زمانی
در یک قفس سیاه و تاریک
رنجی که تو برده ای ز غولان
بر چهر من است نقش بسته
زخمی که تو خورده ای ز دیوان
بنگر که به قلب من نشسته
تو یک نفری ... نه ! بیشماری
هر سو که نظر کنم ، تو هستی
یک جمع به هم گرفته پیوند
یک جبهه ی سخت بی شکستی
زردی ؟ نه ! سفید ؟ نه ! سیه ، نه
بالاتری از نژاد و از رنگ
تو هر کسی و ز هر کجایی
من با تو ، تو با منی هماهنگ
* سیمین بهبهانی*
M A H R A D (17-08-10)
عصمت به آينه مفروش كه فاجران نيازمندتراند...
شاملوي بزرگ
یار قاصديســـن ياريمين قاصدي سـن ايلش ســنه چــــاي دئميشمخـــياليني گــــوندريب ديــــر بسكي من آخ ، واي دئميشمآخ گئجه لَـــر ياتمـــــاميشام مــن سنه لاي ، لاي دئميشمســـن ياتالــي ، مـن گوزومه اولـــدوزلاري ســـاي دئميشمهــر كـــس سنه اولدوز دييه اوزوم ســــــــــنه آي دئميشمسننن ســـورا ، حــــياته من شـيرين دئسه ، زاي دئميشمهــر گوزلدن بيــر گـــول آليب ســن گـــوزه له پاي دئميشمسنين گـــون تــك باتماغيوي آي بـــاتـــانـــا تــــاي دئميشماينــدي يــايــا قــــيش دئييرم ســـابق قيشا ، ياي دئميشمگــاه تــوييوي ياده ســــاليب من ده لي ، ناي ناي دئميشمســونــــرا گئنه ياســه باتيب آغــــلاري هاي هاي دئميشمعمـــره ســورن من قره گون آخ دئــمــيشم ، واي دئميشم
قاصد يار
تو قاصد يارم هستي ، بنشين ، گفته ام برايت چايي بياورند
خيالش را فرستاده از بس كه آخ و واي گفته ام ( منظور اینکه خیال همسرش به نیابت از او به سراغ شهریار آمده است )
چه شبهايي كه نخوابيده ام و به تو لالايي گفته ام
از زماني كه تو خوابيدي به چشمانم گفته ام كه ستاره ها را بشمارند ( خوابم نمي برد )
هر كس به تو ستاره بگويد من به تو ماه گفته ام
بعد از تو زندگي اگر هم شيرين جلوه كند اما براي من تلخ بوده است
از هر زيبايي ، گلي گرفته و براي تويِ زيبا تهفه اي فرستاده ام
غروب خورشيد گونه تو را به مانند پنهان شدن ماه مي دانم
الان تابستانم به مانند زمستان سرد است سابق زمستان برايم به مانند تابستان بود ( از بس ضعيف شده ام )
گاه عروسيت يادم مي افتد ، مثل ديوانه ها رقصيده ام
باز در آخرش ماتم زده شده و گريه كنان هاي هاي گفته ام
منِ سياه بختي كه عمرم را به آخرهايش رسانده ام آخ و واي گفته ام
*استاد شهریار*
M A H R A D (22-08-10)
روزی ما دوباره كبوترهايمان را پيدا خواهيم كرد
و مهربانی دست زيبايی را خواهد گرفت.
روزی كه كمترين سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری ست .
روزی كه ديگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل افسانه ايست
و قلب
برای زندگی بس است.
روزی كه معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرين حرف دنبال سخن نگردی .
روزی كه آهنگ هر حرف ، زندگی ست
تا من به خاطر آخرين شعر رنج جستجوی قافيه نبرم.
روزی كه هر حرف ترانه ايست
تا كمترين سرود بوسه باشد .
روزی كه تو بيايی ، برای هميشه بيايی
و مهربانی با زيبايی يكسان شود .
روزی كه ما دوباره برای كبوترهايمان دانه بريزيم...
و من آنروز را انتظار می كشم
حتی روزی
كه ديگر
نباشم.
زنده یاد احمد شاملو
ashkan.h (16-09-10), mehrdad_ab (01-09-10), ripek (16-10-10), Shahryar (01-09-10)
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد
لعلی از کان مروت برنیامد سالهاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
گوی توفیق و کرامت در میان افکندهاند
کس به میدان در نمیآید سواران را چه شد
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد
زهره سازی خوش نمیسازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد
حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش
از که میپرسی که دور روزگاران را چه شد
حــــافــــظ
اهمیت و ارج زندگی در همین است که موقت است ؛
که تو باید جاودانگی خودت را در جای دیگری نشان بدهی ...
و آن جا "انسانیت" است ..
ashkan.h (16-09-10), M A H R A D (01-09-10), mehrdad_ab (02-09-10), nima_hl (01-09-10), PUMAOC (11-09-10), ripek (16-10-10)
|
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده برهم نه
که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم...
(کلا این غزل حافظ رو دوست دارم)
من نه آبشارم که هردم سر به زیر آرم
من آن کوهم که دست آسمان در دست خویش دارم/
من نه آن ساقه ی خم گشته ی ژولیده ی یاسم
من همان سرو بلندم،لانه ها در قلب خویش دارم/
من نه آن جوی ضعیف کوچه هایم
آن خروشان بحر مواجم،بسی ناگفته ها در کام خویش دارم...
(اشکان)
D J V A H I D (17-11-11), M A H R A D (16-09-10)
متن کامل این غزل حافظ:برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید ! برای عضویت اینجا کلیک کنید ارسالی توسط ashkan.h برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید ! برای عضویت اینجا کلیک کنید
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
صفای خلوت خاطر از آن شمع چگل جویم
فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم
به کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل
چه فکر از خبث بدگویان میان انجمن دارم
مرا در خانه سروی هست کاندر سایه قدش
فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم
گرم صد لشکر از خوبان به قصد دل کمین سازند
بحمد الله و المنه بتی لشکرشکن دارم
سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانی
چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نه
که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم
چو در گلزار اقبالش خرامانم بحمدالله
نه میل لاله و نسرین نه برگ نسترن دارم
به رندی شهره شد حافظ میان همدمان لیکن
چه غم دارم که در عالم قوام الدین حسن دارم
ashkan.h (17-09-10), M A H R A D (16-09-10)
این شعر حافظ منو یاد خیلی چیزا میندازه :
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث
دین و دل بردند و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث
در بهای بوسهای جانی طلب
میکنند این دلستانان الغیاث
خون ما خوردند این کافردلان
ای مسلمانان چه درمان الغیاث
همچو حافظ روز و شب بی خویشتن
گشتهام سوزان و گریان الغیاث
ashkan.h (17-09-10), M A H R A D (16-09-10)
"مرسی ازینکه کامل نوشتیش.اینترنتم داشت تمام میشد.ولی این دو بیتو بیشتر دوست داشتم" برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید ! برای عضویت اینجا کلیک کنید
این غزلشم خیلی مفهومه قشنگی داره:
از سر کوی تو هرکو بملامت برود
نرود کارش و آخر به خجالت برود
کاردانی که بود بدرقه اش حفظ خدا
بتجمل بنشیند به جلالت برود
سالک از نور هدایت ببرد راه بدوست
که بجایی نرسد گر به ضلالت برود
کام خود آخر عمر از می و معشوق بگیر
حیف اوقات که یکسر ببطالت برود
ای دلیل دل گم گشته خدا را مددی
که غریب ارنبرد ره به دلالت برود
حکم مستوری و مستی همه بر خاتمت است
کس ندانست که آخر به چه حالت برود
حافظ از چشمه ی حکمت بکف آور جامی
بو که لوح دلت نقش جهالت برود
"حافظ"
من نه آبشارم که هردم سر به زیر آرم
من آن کوهم که دست آسمان در دست خویش دارم/
من نه آن ساقه ی خم گشته ی ژولیده ی یاسم
من همان سرو بلندم،لانه ها در قلب خویش دارم/
من نه آن جوی ضعیف کوچه هایم
آن خروشان بحر مواجم،بسی ناگفته ها در کام خویش دارم...
(اشکان)
M A H R A D (18-09-10)
3 کاربر در حال مشاهده این موضوع. (0 عضو و 3 میهمان)
Bookmarks