مي خواهم عشق را عريان زنده به گور کنممي خواهم نباشد در لحظه هاي تاريک شب.مي خواهم جانانه ترين عاشقانه ها رادر کهن ترين کتب حبس کنم.مي خواهم ليلي و مجنون ترين روايت ها رادر کنج خانه اي متروک پنهان کنم تا ابديت..مي دانم تو مي گويي مست و لا يعقل شده اممي دانم طعنه هاي مرگباري نثارم مي کني.اما ديگر کار تمام شده.سوخته جاني پريشان و آشفتهديوانه اي زنجيري ساخته اي از من.که بر مي آيد از او هر کاريهر کار ديوانه واري..آن زمان که ناله هاي حزين منگوش فلک را کر کرده بود،آن زمان که آن پيمانه اول را به من نوشانده بوديبايد امروز را مي ديدي..من اوج مرگ را ديده ام، بارهاپس دانسته باش که هراسم نيستاز جنگي دوباره با چشمان تو.و اين بار نبود ِ خود رادر تو، بود خواهم کرد..اما اين بار چشمان توبايد به جنگ يک ديوانه بيايند...






پاسخ با نقل قول
Bookmarks