دي شيخ با چراغ همي گشت گرد شهر
كز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست
هر می لعل کزان دست بلورین شدیم
اب حسرت شد و در چشم بار بماند
دي شيخ با چراغ همي گشت گرد شهر
كز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست
اهمیت و ارج زندگی در همین است که موقت است ؛
که تو باید جاودانگی خودت را در جای دیگری نشان بدهی ...
و آن جا "انسانیت" است ..
haeydis (01-03-08)
|
تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون
کجا بکوی طریقت گذر توانی کرد
haeydis (01-03-08)
دشمن که از آزادگی بویی ندارد
در راه مردان ، دام نامردی گذارد
انسان باش و هنرمند و خدا را همچنان بر بلندای وجودت احساس کن!
ما از جنس رویاهایمان هستیم.
haeydis (01-03-08)
دامن دوست به صد خون دل افتاد به دست
به فسوس که کند خصم رها نتوان کرد
haeydis (01-03-08)
دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
دل از من برد و روی از من نهاد
خدا را با که این بازی توان کرد
haeydis (01-03-08)
دستم بگرفت و پا به پا برد
تا شیوه راه رفتن آموخت
|
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمه ای از نفحات نفس یار بیار
haeydis (01-03-08)
رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند
ابر را پاره خواهم کرد
من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ‚ دل ها را با عشق سایه ها را با آب شاخه ها را با باد برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید ! برای عضویت اینجا کلیک کنید
دستم را با نخی بسته ام که یادم باشد فراموشت کرده ام
1 کاربر در حال مشاهده این موضوع. (0 عضو و 1 میهمان)
Bookmarks