M A H R A D (23-12-10)
توضیحی درباره ی بیت :
حافظ به زاهد مغرور خطاب میکنه که در مقابل زیبا رویان به زهد و تقوای خودت متکی نباش و نگو من فریب آن ها را نمی خورم، چون این گروه آنقدر در شکار کردن دل ها توانایند که حتی یک سوار آن ها قادر به فتح یک قلعه (حصار) است ! (امیدوارم مفهوم رو رسونده باشم ! )
قوت بازوی پرهیز به خوبان مفروش
که در این خیل حصاری به سواری گیرند
غزل 143 حافظ :
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو به تایید نظر حل معما میکرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
و اندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمیدیدش و از دور خدا را میکرد
این همه شعبده خویش که میکرد این جا
سامری پیش عصا و ید بیضا میکرد
گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست
گفت حافظ گلهای از دل شیدا میکرد
توضیحی درباره بیت مبهم آخر :
اگه توجه کنید مخاطب این بیت خداست و حافظ به خداوند میگه : این این گیسوی زنجیر وار بتان (زیبا رویان) را خدایا برای چه آفریدی ؟ و خداوند در جواب می گوید : ای حافظ تو از دل شیدا و عاشق خودت شکایت و گله داشتی و می نالیدی و من این زنجیر گیسوی زیبا رویان را برای آن آفریدم تا با آن بر دست و پایت بزنند و تو را از خودسری ها و دیوانگی های دلت نجات بخشند ! ( عجب حسن تعلیلی ! )
M A H R A D (23-12-10)
یه غزل بسیار زیبا و نسبتا سنگین از مولانا ! قسمت های Bold شده رو هم بخونید مستفیظ شدید ! (دد : حیوان وحشی)
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کان چهره مشعشع تابانم آرزوست
بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز
باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست
وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست
در دست هر کی هست ز خوبی قراضههاست
آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست
این نان و آب چرخ چو سیلست بیوفا
من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست
یعقوب وار وااسفاها همیزنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
والله که شهر بیتو مرا حبس میشود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول
آنهای هوی و نعره مستانم آرزوست
گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام
مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت مینشود جستهایم ما
گفت آنک یافت مینشود آنم آرزوست
هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد
کی آن عقیق نادر ارزانم آرزوست
پنهان ز دیدهها و همه دیدهها از اوست
آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست
خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز
از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست
گوشم شنید قصه ایمان و مست شد
کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست جعد یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
میگوید آن رباب که مردم ز انتظار
دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست
من هم رباب عشقم و عشقم ربابیست
وان لطفهای زخمه رحمانم آرزوست
باقی این غزل را ای مطرب ظریف
زین سان همیشمار که زین سانم آرزوست
بنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرق
من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست
M A H R A D (26-12-10)
M A H R A D (26-12-10)
غزل 206 حافظ چقدر زیباست.
خواستم بیت های زیباش رو Bold کنم، دیدم همش زیباست ! ولی اینا رو بیش تر می پسندم :
پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بودمهرورزی تو با ما شـــــــهره آفاق بود
یاد باد آن صحبت شبها که با نوشین لبانبحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود
پیش از این کاین سقف سبز و طاق مینا برکشندمنظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود
از دم صبح ازل تا آخر شام ابددوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شدما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
حسن مه رویان مجلس گر چه دل میبرد و دینبحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود
بر در شاهم گدایی نکتهای در کار کردگفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود
رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بداردستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود
در شب قدر ار صبوحی کردهام عیبم مکنسرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود
شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلددفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود
راستی شعر "آیدا در آینه" احمد شاملو رو حتما بخونید !
این یه تیکه که از "آیدا در آینه" می ذارم، خیلی زیباست :
.
.
.
.
.
کوه با نخستین سنگها آغاز میشود
و انسان با نخستین درد.
در من زندانیِ ستمگری بود
که به آوازِ زنجیرش خو نمیکرد ــ
من با نخستین نگاهِ تو آغاز شدم.
.
.
.
.
M A H R A D (27-12-10)
mehrdad_ab (28-12-10)
|
وز اول پيش خود گفتم
دگرش هرگز نخواهم ديد
روز دوم باز مي گفتم
ليك با اندوه و با ترديد
روز سوم هم گذشت اما
برسر پيمان خود بودم
ظلمت زندان مرا مي كشت
باز زندانبان خود بودم
mehrdad_ab (28-12-10)
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکندبلبل شوقم هوای نغمه خوانی میکندهمتم تا می رود ساز غزل گیرد به دستطاقتم اظهار عجز و ناتوانی می کندبلبلی در سینه می نالد هنوزم که این چمنبا خزان هم آشتی و گل فشانی میکندما به داغ عشق بازیها نشستیم و هنوزچشم پروین همچنان چشمک پرانی میکندنای ما خاموش ولی اینزهره شیطان هنوزبا همان شور و نوا دارد شبانی میکندگر زمین دود هوا گردد همانا آسمانبا همین نخوت که دارد آسمانی میکندسالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوزدر درونم زنده است و زندگانی میکندبا همه نسیان تو گویی کز پی آزار منخاطرم با خاطرات خود تبانی میکندبی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولیچون بهاران می رسد با من خزانی میکندطفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختنآنچه گردون میکند با ما نهانی میکندمی رسد قرنی به پایان و سپهر بایگاندفتر دوران ما هم بایگانی میکندشهریارا گو دل از ما مهربانان نشکنیدورنه قاضی در قضا نا مهربانی میکند
{ استاد محمد حسین شهریار}
™Ali (28-12-10)
برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید ! برای عضویت اینجا کلیک کنید ارسالی توسط tab برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید ! برای عضویت اینجا کلیک کنید
شهریار خودش این غزل رو در ایام پیری خونده که شنیدنی هست.
الان دارم این شعر حافظ رو با صدای شجریان گوش میدم :
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد
mehrdad_ab (31-12-10)
mehrdad_ab (31-12-10)
5 کاربر در حال مشاهده این موضوع. (0 عضو و 5 میهمان)
Bookmarks