توضیحی درباره ی بیت :
حافظ به زاهد مغرور خطاب میکنه که در مقابل زیبا رویان به زهد و تقوای خودت متکی نباش و نگو من فریب آن ها را نمی خورم، چون این گروه آنقدر در شکار کردن دل ها توانایند که حتی یک سوار آن ها قادر به فتح یک قلعه (حصار) است ! (امیدوارم مفهوم رو رسونده باشم ! )
قوت بازوی پرهیز به خوبان مفروش
که در این خیل حصاری به سواری گیرند
غزل 143 حافظ :
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو به تایید نظر حل معما میکرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
و اندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمیدیدش و از دور خدا را میکرد
این همه شعبده خویش که میکرد این جا
سامری پیش عصا و ید بیضا میکرد
گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست
گفت حافظ گلهای از دل شیدا میکرد
توضیحی درباره بیت مبهم آخر :
اگه توجه کنید مخاطب این بیت خداست و حافظ به خداوند میگه : این این گیسوی زنجیر وار بتان (زیبا رویان) را خدایا برای چه آفریدی ؟ و خداوند در جواب می گوید : ای حافظ تو از دل شیدا و عاشق خودت شکایت و گله داشتی و می نالیدی و من این زنجیر گیسوی زیبا رویان را برای آن آفریدم تا با آن بر دست و پایت بزنند و تو را از خودسری ها و دیوانگی های دلت نجات بخشند ! ( عجب حسن تعلیلی ! )
Bookmarks