زندگی زیباست ای زیبا پسند
زیبا اندیشان به زیبایی رسند
آنقدر زیباست این بی بازگشت
کز برایش می توان از جان گذشت
زندگی زیباست ای زیبا پسند
زیبا اندیشان به زیبایی رسند
آنقدر زیباست این بی بازگشت
کز برایش می توان از جان گذشت
AMD>INTEL (12-03-10), M A H R A D (12-03-10), mzz (12-03-10)
|
آی آدم ها
آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد می سپارد جان.
یک نفر دارد که دست و پای دایم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید.
آن زمان که مست هستید از خیال دست یاییدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بی هوده پندارید
که گرفت استید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید.
آن زمانی که تنگ می بندید
بر کمر هاتان کمر بند
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد می کند بی هوده جان، قربان!
آی آدم ها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!
نان به سفره، جامه تان بر تن؛
یک نفر در آب می خواند شما را.
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده.
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابی اش افزون
می کند زین آب، بیرون
گاه سر، گه پا
آی آدم ها!
او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پاید
می زند فریاد و امید کمک دارد.
آی آدم ها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!
موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده بس مدهوش.
می رود نعره زنان، وین بانگ باز از دور می آید:
«آی آدم ها».
و صدای باد هر دم دل گزاتر
و در صدای باد بانگ او رهاتر
از میان آب های دور و نزدیک
باز در گوش این ندا ها:
«آی آدم ها»...
M A H R A D (12-03-10), Saeed-Milan (12-03-10)
اي دوست قبولم کن و جانم بستان****مستم کن و ، و ز هر دو جهانم بستان
با هر چه دلم قرا رگيرد بي تو****آتش به من اندر زن و آنم بستان
اي زندگي تن و توانم همه تو**** جاني و دلي اي دل و جانم همه تو
ممنون دوستان عزیز برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید ! برای عضویت اینجا کلیک کنید
کسی نگفت این شعر به فارسی چی میشه؟
[پست شماره ی 363]
وقتی که حرف میزدی نفس نمیکشیدم، میترسیدم که حتی یک کلمه رو از دست بدم...
برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید ! برای عضویت اینجا کلیک کنید ارسالی توسط Agne برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید ! برای عضویت اینجا کلیک کنید
بنی آدم اعضای یکدیگرند، که در آفرینش زیک گوهرند. چو عضوی به درد آورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار................
Agne (12-03-10), Saeed-Milan (13-03-10)
سلامي چو بوي خوش آشنايي
بدان مردم ديده روشنايي
اي پادشه خوبان داد از غم تنهايي
دل بي تو به جان آمد وقت است که بازآيي
|
شعر زیبای دماغ عمل نکرده!
اگه مثل کلنگه
مثل لوله تفنگه
با خوشگلیت میجنگه
طبیعیه، قشنگه
نگو که این یه درده
دماغ عمل نکرده
***
اگر که مثل فیله
و یا از این قبیله
روی نوکش زیگیله
غصه نخور، اصیله
هی نرو پشت پرده
دماغ عمل نکرده
***
یکی میگه درازه
خیلی ولنگ و وازه
یکی میگه ترازه
غصه نخور که نازه
ببین خدا چه کرده
دماغ عمل نکرده
***
دماغ نگو جواهر
سوژهی شعر شاعر
طویل فیالمظاهر
پدیدهی معاصر
آهای تخم دو زرده
دماغ عمل نکرده
***
با اون دماغ همیشه
عکس تو پشت شیشه
تو سینما چی میشه
شکستن کلیشه
کاشکی بری رو پرده
دماغ عمل نکرده
***
کم باباتو کچل کن
یا خودتو مچل کن
کی بت میگه عمل کن
قصیده رو غزل کن
میشی له و لورده
دماغ عمل نکرده
***
چهقد دماغ دماغ شد
قافیهمون چلاق شد
هی، یکی- چل کلاغ شد
تصنیف کوچه باغ شد
بره که برنگرده
دماغ عمل نکرده
mzz (05-04-10)
ای نوش کرده نیش را بیخویش کن باخویش راباخویش کن بیخویش را چیزی بده درویش را
تشریف ده عشاق را پرنور کن آفاق رابر زهر زن تریاق را چیزی بده درویش را
با روی همچون ماه خود با لطف مسکین خواه خودما را تو کن همراه خود چیزی بده درویش را
چون جلوه مه میکنی وز عشق آگه میکنیبا ما چه همره میکنی چیزی بده درویش را
درویش را چه بود نشان جان وزبان درفشاننی دلق صدپاره کشان چیزی بده درویش را
هم آدم و آن دم تویی هم عیسی و مریم توییهم راز و هم محرم تویی چیزی بده درویش را
تلخ از تو شیرین میشود کفر از تو چون دین میشودخار از تو نسرین میشود چیزی بده درویش را
جان من و جانان من کفر من و ایمان منسلطان سلطانان من چیزی بده درویش را
ای تن پرست بوالحزن در تن مپیچ و جان مکنمنگر به تن بنگر به من چیزی بده درویش را
امروز ای شمع آن کنم بر نور تو جولان کنمبر عشق جان افشان کنم چیزی بده درویش را
امروز گویم چون کنم یک باره دل را خونکنموین کار را یک سون کنم چیزی بده درویش را
تو عیب ما را کیستی تو مار یا ماهیستیخود را بگو تو چیستی چیزی بده درویش را
جان را درافکن در عدم زیرا نشاید ای صنمتو محتشم او محتشم چیزی بده درویش را
برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید ! برای عضویت اینجا کلیک کنید شمسبرای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید ! برای عضویت اینجا کلیک کنید
دستانی که برای ارتقاء دانش و فرهنگ جامعه به خاک زمین خو گرفته اند ارزشمندتر از دستانی ست که برای دعا به سوی آسمان بلند شده اند
Agne (04-08-10), M A H R A D (04-04-10)
در آینه دوباره نمایان شد
با ابر گیسوانش در باد
باز آن سرود سرخ انا الحق
ورد زبان اوست
تو در نماز عشق چه خواندی ؟
که سالهاست
بالای دار رفتی و این شحنه های پیر
از مرده ات هنوز
پرهیز می کنند
نام تو را به رمز
رندان سینه چاک نشابور
در لحظه های مستی
مستی و راستی
آهسته زیر لب
تکرار می کنند
وقتی تو
روی چوبه ی دارت
خموش و مات
بودی
ما
انبوه کرکسان تماشا
با شحنه های مامور
مامورهای معذور
همسان و همسکوت ماندیم
خاکستر تو را
باد سحرگهان
هر جا که برد
مردی ز خاک رویید
در کوچه باغ های نشابور
مستان نیم شب به ترنم
آوازهای سرخ تو را باز
ترجیع وار زمزمه کردند
نامت هنوز ورد زبان هاست...
(دکتر شفیعی کدکنی)
===
درباره حلاج:
1) نقل است که شب اول که او را حبس کردند بیامدند و او را در زندان ندیدند و جمله زندان را بگشتند کس ندیدند و شب دوم نه او را دیدند نه زندان را ! و شب سوم او را در زندان دیدند .
گفتند: " شب اول کجا بودی ؟ و شب دوم تو و زندان کجا بودیت؟ "
گفت: شب اول من در حضرت بودم. از آن، اینجا نبودم و شب دوم حضرت اینجا بود، از آن من و زندان هر دو غایب بودیم!
2) نقل است که در آن میان درویشی از او پرسید که عشق چیست؟
گفت: «امروز بینی و فردا و پس فردا.»
آن روزش بکشتند و دیگر روز بسوختند و سوم روزش به باد بر دادند.
™Ali (14-08-10), mehrdad_ab (14-08-10)
سلام !
پیشنهاد من داستان "پادشاه و کنیزک " از "مثنوی معنوی" "دفتر اول" هست که داستان مشهوری ست.
ولی به یاد غزل معروف حافظ :
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
M A H R A D (14-08-10), mehrdad_ab (14-08-10)
1 کاربر در حال مشاهده این موضوع. (0 عضو و 1 میهمان)
Bookmarks