تاج و تخت شاه دیروز در قلعه شون نمیشه
به خیالشون که این تاج سرشونه تا همیشه
یادشون رفته که اون شاه که به صد مهره نمیباخت
تاجو از سرش تو میدون لشکر پیاده انداخت
تاج و تخت شاه دیروز در قلعه شون نمیشه
به خیالشون که این تاج سرشونه تا همیشه
یادشون رفته که اون شاه که به صد مهره نمیباخت
تاجو از سرش تو میدون لشکر پیاده انداخت
D J V A H I D (29-01-09), M A H R A D (28-01-09), Rohham (01-03-09), seyed mamali (22-12-14), soheyl (29-01-09)
|
برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید ! برای عضویت اینجا کلیک کنید ارسالی توسط Armin-N برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید ! برای عضویت اینجا کلیک کنید
تشکر کم بود ....
مرسی واقعا ردیف بود !!
کس نمی داند کدامين روز می آيد *** کس نمی داند کدامين روز می ميرد
Armin-N (29-01-09), seyed mamali (22-12-14)
ممنون
این شعر رو داریوش تو آهنگ شطرنج از آلبوم جدیدش (معجزه خاموش) خونده
خیلی قشنگه
کل این آهنگ بی نظیره
و چند آهنگ دیگش مثل تقویم
آخرین ویرایش توسط Armin-N در تاریخ 29-01-09 انجام شده است
seyed mamali (22-12-14)
حالمان بد نیست غم کم می خوریم
کم که نه هر روز کم کم می خوریم
آب می خواهم سرابم می دهند
عشق می خواهم عذابم می دهند
خود نمیدانم کجا رفتم به خواب
از چه بیدارم نکردی آفتاب
خنجری بر قلب بیمارم زدند
بی گناهی بودم و دارم زدند
دشنه ی نامردمی بر پشتم نشست
از غم نامردمی پشتم شکست
سنگ را بستند و سگ آزاد شد
یک شبه بیداد آمد داد شد
عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام
تیشه زد بر ریشه اندیشه ام
عشق اگر این است مرتد می شوم
خوب اگر این است من بد می شوم
بس کن ای دل نابسامانی بس است
کافرم دیگر مسلمانی بس است
در میان خلق سر در گم شدم
عاقبت آلوده مردم شدم
بعد از این با بی کسی خو می کنم
هر چه در دل داشتم رو می کنم
نیستم از مردم خنجر به دست
بت پرستم بت پرستم بت پرست
بت پرستم بت پرستی کار ماست
چشم مستی تحفه بازار ماست
درد می بارد چو لب تر می کنم
طالعم شوم است باور می کنم
ما که با دریا تلاطم کرده ایم
راه دریا را چرا گم کرده ایم
قفل غم بر درب سلولم نزن
من خودم خوشباورم گولم مزن
من نمی گویم که خاموشم مکن
من نمی گویم فراموشم مکن
من نمی گویم که با من یار باش
من نمی گویم مرا غمخوار باش
من نمی گویم دگر گفتن بس است
گفتن اما هیچ نشنفتن بس است
روزگارت باد شیرین شاد باش
دست کم یک شب تو هم فرهاد باش
آه در شهر شما یاری نبود
قصه هایم را خریداری نبود
وای رسم شهرتان بیداد بود
شهرتان از خون ما آباد بود
ازدر و دیوارتان خون می چکد
خون من فرهاد مجنون می چکد
خسته ام از قصه های شومتان
خسته از همدردی مسمومتان
اینهمه خنجر دل کس خون نشد
اینهمه لیلی کسی مجنون نشد
آسمان خالی شد از فریادتان
بیستون در حسرت فرهادتان
کوه کندن گر نباشد پیشه ام
بویی از فرهاد دارد تیشه ام
عشق از من دور و پایم لنگ بود
قیمتش بسیار و دستم تنگ بود
گر نرفتم هر دو پایم خسته بود
تیشه گر افتاد دستم خسته بود
هیچ کس دست مرا وا کرد ؟ نه!
فکر دست تنگ ما را کرد؟ نه!
هیچ کس از حال ما پرسید ؟ نه!
هیچ کس اندوه ما را دید ؟ نه!
هیچ کس اشکی برای ما نریخت
رشته مهر و محبت را گسیخت
چند روزی هست حالم دیدنیست
حال من از این و آن پرسید نیست
گاه بر روی زمین زل می زنم
گاه بر حافظ تفائل می زنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت
یک غزل آمد که حالم را گرفت
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
آخرین ویرایش توسط D J V A H I D در تاریخ 29-01-09 انجام شده است
arven_andomil (04-04-10)
همه مي پرسند
چيست در زمزمه مبهم آب؟
چيست در همهمه دلكش برگ؟
چيست در بازي آن ابر سپيد؟
روي اين آبي ارام بلند
كه تو را مي برد اينگونه به ژرفاي خيال
چيست در خلوت خاموش كبوترها؟
چيست در كوشش بي حاصل موج؟
چيست در خنده جام؟
كه تو چندين ساعت مات و مبهوت به آن مي نگري!؟
نه به ابر
نه به آب
نه به برگ
نه به اين آبي آرام بلند
نه به اين خلوت خاموش كبوتر ها
نه به اين آتش سوزنده كه لغزيده به جام
من به اين جمله نمي انديشم!
من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل يخ را با باد
نفس پاك شقايق را در سينه كوه
صحبت چلچله ها را با صبح
نبض پاينده هستي را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را مي شنوم
ميبينم
من به اين جمله نمي انديشم!
"به تــو مي انديشم"
اي سراپا همه خوبي
تك و تنها به تــو مي انديشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال كه باشم به تــو مي انديشم
تــو بدان اين را
تنها تــو بدان
تــو بيا
تــو بمان با من
تنها تــو بمان
جاي مهتاب به تاريكي شبها تــو بتاب
من فداي تــو به جاي همه گلها تــو بخند
اينك اين من كه به پاي تــو در افتادم باز
ريسماني كنم از آن موي دراز
تــو بگير!
تــو ببند !
تــو بخواه !
پاسخ چلچله ها را تــو بگو
قصه ابر هوا را تــو بخوان
تــو بمان با من
تنها تــو بمان
در دل ساغر هستي تـــو بجوش
من همين يك نفس از جرعه جانم باقي است
آخرين جرعه اين جام تهي را تــو بنوش !
M A H R A D (29-01-09), saman87 (29-01-09), soheyl (29-01-09)
تو به من خنديدي و نميدانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلوده به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتي و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان
ميدهد آزارم
و من انديشه كنان
غرق اين پندارم
كه چرا ،
خانه كوچک ما سيب نداشت...
حمید مصدق
آخرین ویرایش توسط M A H R A D در تاریخ 01-03-09 انجام شده است
aphrodit (06-04-09), arven_andomil (04-04-10), Mahdi_Moosavi (01-03-09)
|
با دیدن تو از شعر نا امید میشوم
چندان که به زیبائیت اندیشه میکنم
زبانم میخشکد و
کلمات بی قرار میشوند
عطشم را بکش !
کمتر زیبا باش
تا بتوانم شاعر باشم !
هر جا که هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است!
دورها آوایی ست که مرا می خواند
M A H R A D (06-04-09)
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
ای داد ، کس به داغ ِ دل ، باغ ِ دل نداد
ای وای ، های های عزا در گلو شکست
آن روزهای خوب که دیدیم ، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
« بادا » مباد گشت و « مبادا » به باد رفت
« آیا » ز یاد رفت و « چرا » در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا در گلو شکست
قیصر امین پور
Extreme (01-05-09)
کعبه را گفتم تو از خاکی من از خاک چرا باید به دور تو بگردم .
ندا آمد تو با پا آمدی باید بگردی برو با دل بیا تا من بگردم .
تو هر کاری همه جورش هستن !!!
یه عده فقط نظر میدن , یه عده شروع نکرده قسم میخورن که بهترینن ، بابا اعتماد به نفس !!!
یه عده هم هستن . . .ولی بودن و نبودنشون فرقی نمیکنه ...فقط یه سری یه جنبشو شکل میدن ...
با هر قدم جهت آینده کل جنبشو برا همه مشخص میکنن ... اونان که تاریخو با دستاشون مینویسن ...
Don_Corleone (14-07-09), Jagvar (06-07-09), Keih@n.G (23-06-09)
1 کاربر در حال مشاهده این موضوع. (0 عضو و 1 میهمان)
Bookmarks