من اناری میکنم دانه و به دل میگویم ، خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود
من اناری میکنم دانه و به دل میگویم ، خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود
M A H R A D (12-03-10)
|
|
با غرور بی دلیلتمنو آزار نده
به منه خسته و بی حوصله هشدار نده
بزار این سکوت سنگین بهشکستن نرسه
به خودت تو بیش از این زحمت اقرار نده
به خدا من خودم رفتنیم
واسه دیگران تو شمعی
واسه من خاموش و غمگین
برای خودی تو دردی
واسهغریبه تسکین
واسه دیگران حقیقت
واسه من عین سرابی
برای همه ستاره
واسهمن مثل شهابی
وقت و بی وقت لحظه ها رو به دلم زهر نکن
بیا و این دم آخر صحبتاز قهر نکنبیا و این دم آخر صحبت از قهر نکنبخدا من خودم رفتنیمبه خدابه خدا ...برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید ! برای عضویت اینجا کلیک کنید
ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی
چه کنم؟ که هست اینها گل خیرآشنایی
همه شب نهادهام سر، چوسگان، بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانهی گدایی
مژهها و چشم یارم به نظرچنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی
در گلستان چشمم ز چه روهمیشه باز است؟
به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی
سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟
که شنیدهام ز گلها همه بوی بیوفایی
به کدام مذهب این به کدام ملت است این؟
که کشند عاشقی را، که توعاشقم چرایی؟
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟
به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهدریایی
در دیر میزدم من، که یکی زدر در آمد
که : درآ، درآ، عراقی، که توهم از آن مایی
عراقی..
M A H R A D (02-10-08), Shahryar (03-10-08)
Administrator
عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم
همان يك لحظة اول .. كه اول ظلم را ميديدم از مخلوق بيوجدان ،
جهان را با همه زيبايي و زشتي، به روي يكدگر ، ويرانه ميكردم
عجب صبري خدا دارد !
...
اگر من جاي او بودم ، كه در همسايه صدها گرسنه ،
چند بزمي گرم عيش و نوش ميديدم ،
نخستين نعرة مستانه را خاموش آن دم بر لب پيمانه ميكردم
عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم ، كه ميديدم يكي عريان و لرزان
ديگري پوشيده از صد جامة رنگين، زمين و آسمان را
واژگون مستانه ميكردم.
عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم ، نه طاعت ميپذيرفتم
نه گوش از بهر استغفار اين بيدادگرها تيز كرده
پاره پاره در كف زاهد نمايان سجدة صد نامه ميكردم.
عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم، براي خاطر تنها يكي
مجنون صحراگرد بيسامان، هزاران ليلي نازآفرين را كو به كو
آواره و ديوانه ميكردم.
عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم، به عرش كبريايي با همه صبر خدايي
تا كه ميديدم عزيز نابجايي ناز بر يك ناروا گرديده ، خواري ميفروشد
گردش اين چرخ را وارونه بيصبرانه ميكردم.
عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم ، كه ميديدم مشوش عارف و عامي
ز برق فتنة اين علم عالمسوز مردمكش ، به جز انديشة عشق و وفا ،
معدوم هر فكري در اين دنياي پرافسانه ميكردم.
عجب صبري خدا دارد !
چرا من جاي او باشم ؟!
همين بهتر كه او خود جاي خود بنشسته و تاب تماشاي زشتكاريهاي اين مخلوق را دارد
وگرنه من به جاي او چو بودم ، يك نفس كي عادلانه سازشي با جاهل و فرزانه ميكردم
عجب صبري خدا دارد !
عجب صبري خدا دارد !
معینی کرمانشاهی
Computex (07-07-09), N0m@d (06-10-08), seyed mamali (19-12-14), Shahryar (03-10-08), YALDA_OM (03-10-08)
بلندترین ازتفاع كه باعث مرگ من میشود افتادن از چشم توست
كاش مي شد سرزمين عشق را در ميان گام ها تقسيم كرد
كاش مي شد با نگاه شاپرك عشق را بر آسمان تفهيم كرد
كاش مي شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز كرد
كاش مي شد با پري از برگ ياس تا طلوع سرخ گل پرواز كرد
كاش مي شد با نسيم شا مگاه برگ زرد ياس ها را رنگ كرد
كاش مي شد با خزان قلب ها مثل دشمن عاشقانه جنگ كرد
كاش مي شد در سكوت دشت شب ناله ي غمگين باران را شنيد
بعد ، دست قطره ها يش را گرفت تا بها ر آرزوها پر كشيد
كاش مي شد مثل يك حس لطيف لابه لاي آسمان پرنور شد
كاش مي شد چا در شب را كشيد از نقاب شوم ظلمت دور شد
كاش مي شد از ميا ن ژاله ها جرعه اي از مهر با ني را چشيد
در جواب خوبها جان هديه داد سختي و نا مهرباني را شنيد
M A H R A D (05-10-08), N0m@d (06-10-08)
|
|
عطش می جوشد از عمق دل من
کویری بودنم شد مشکل من
بجز هجران دگر راهی ندارم
دورنگی تو بود حاصل من
N0m@d (06-10-08)
چرخ گاریچی در حسرت واماندن اسب...
اسب در حسرت خوابیدن گاریچی...
گاریچی در حسرت مرگ...
برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید ! برای عضویت اینجا کلیک کنید برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید ! برای عضویت اینجا کلیک کنید
M A H R A D (11-03-10)
واسه خنده تو دل بی قراره میدونستی
واسه دیدن تو لحظه شمار میدونستی
من همون لحظه که میگم عاشقی یه حرف پوچه
دلم از دوری تو زارو ندار میدونستی
مي خواهم عشق را عريان زنده به گور کنممي خواهم نباشد در لحظه هاي تاريک شب.مي خواهم جانانه ترين عاشقانه ها رادر کهن ترين کتب حبس کنم.مي خواهم ليلي و مجنون ترين روايت ها رادر کنج خانه اي متروک پنهان کنم تا ابديت..مي دانم تو مي گويي مست و لا يعقل شده اممي دانم طعنه هاي مرگباري نثارم مي کني.اما ديگر کار تمام شده.سوخته جاني پريشان و آشفتهديوانه اي زنجيري ساخته اي از من.که بر مي آيد از او هر کاريهر کار ديوانه واري..آن زمان که ناله هاي حزين منگوش فلک را کر کرده بود،آن زمان که آن پيمانه اول را به من نوشانده بوديبايد امروز را مي ديدي..من اوج مرگ را ديده ام، بارهاپس دانسته باش که هراسم نيستاز جنگي دوباره با چشمان تو.و اين بار نبود ِ خود رادر تو، بود خواهم کرد..اما اين بار چشمان توبايد به جنگ يک ديوانه بيايند...
leili1 (20-10-08), M A H R A D (25-11-09)
3 کاربر در حال مشاهده این موضوع. (0 عضو و 3 میهمان)
Bookmarks