دید موسی یک شبانی را براهکو همیگفت ای گزیننده الهتو کجایی تا شوم من چاکرتچارقت دوزم کنم شانه سرتجامهات شویم شپشهایت کشمشیر پیشت آورم ای محتشمدستکت بوسم بمالم پایکتوقت خواب آید بروبم جایکتای فدای تو همه بزهای منای بیادت هیهی و هیهای منگفت موسی با کی است این ای فلانگفت با آنکس که ما را آفریداین زمین و چرخ ازو آمد پدیدگفت موسی های بس مدبر شدیخود مسلمان ناشده کافر شدیهمینجوری انقد گفت که چوپانه ترسید و فکر کرد که چه گناهایی که نکرده.گند کفر تو جهان را گنده کردکفر تو دیبای دین را ژنده کردگر نبندی زین سخن تو حلق راآتشی آید بسوزد خلق رادوستی بیخرد خود دشمنیستحق تعالی زین چنین خدمت غنیستبا کی میگویی تو این با عم و خالجسم و حاجت در صفات ذوالجلالگفت ای موسی دهانم دوختیوز پشیمانی تو جانم سوختیجامه را بدرید و آهی کرد تفتسر نهاد اندر بیابانی و رفتوحی آمد سوی موسی از خدابندهی ما را ز ما کردی جداتو برای وصل کردن آمدییا برای فصل کردن آمدیما زبان را ننگریم و قالرا
ما روان را بنگریم و حالراچونک موسی این عتاب از حقشنیددر بیابان در پی چوپاندویدعاقبت دریافت او را وبدید
گفت مژده ده که دستوریرسید
هیچ آدابی و ترتیبیمجو
هرچه میخواهد دل تنگت بگو
اگه جاییش را نفهمیدید بگین تا توضیح بدم ...
من به این شعر خیلی اعتقاد دارم ...
موفق باشید
شهریاربرای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید ! برای عضویت اینجا کلیک کنید







پاسخ با نقل قول
Bookmarks