دوباره شاعره شد قلب بی سرو پایمکه شعر دست تو را داده دست رویایممن و نگاه غریبت چقدر بی باکیمچقدر ساده گره خورده با تو دنیایمهمین که قصه ی ما سرگرفته باید گفتخدا تورا زده قرعه برای فردایمچکیده ام به تنت از تباربارانمبه تو رسیده وجودم دوباره دریایم!طلسم کن نفسم را درون شبهایتکه باتو زنده شوم، باتو ای مسیحاییم
Bookmarks