ديـــگر رمـــق نــالــه و فـرياد ندارم
ميــل چمــن و ســايـۀ شمشـاد ندارم
من بلبــل شوريـــدۀ گلــزار فـراقـم
از وصـل نـگوييـد،كــه مـن ياد ندارم
عمرم همه در گريه وماتـم سپري شد
از زندگي ام خاطره اي شــاد نــدارم
مي خواستم از جا بكنــم كوه غم امـا
افسوس كه انگيزۀ فــرهــاد نــدارم
مغرورترين صيد بخون خفتـۀ دشتم
من چشم به دل رخمي صيـاد نـدارم
اين درد دلم بود كمي مثل غزل شد
آخـر چـه كنم طبـع خدا داد ندارم
Bookmarks