یارم به یک لا پیرهن، خوابیده زیر نسترن
ترسم که بوی نسترن، مست است و هشیارش کند
پروانه امشب پر مزن، اندر حریم یار من
ترسم صدای پرپرت، از خواب بیدارش کند
پیراهنی از برگ گل، بهر نگارم دوختم
بس که لطیف است آن بدن، ترسم که آزارش کند
ای آفتاب آهسته نِه، پا درحریم یار من
ترسم صدای پای تو، از خواب بیدارش کند
[فایز دشتی]
پ.ن : لطیف ترین احساسی ست که تاکنون در یک شعر دیدم. (البته با حضور ذهن فعلی). قابلی نداشت ! برای مشاهده این لینک/عکس می بایست عضو شوید ! برای عضویت اینجا کلیک کنید
اگر یار، یار من و بخت قرین اقبال من باشد، احتمالا من هم به جمع دلشدگان خواهم پیوست.







پاسخ با نقل قول
Bookmarks