عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود
سعدی
Printable View
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود
سعدی
شمع ميسوزد و پروانه به دورش مغرور
من که ميسوزم و پروانه ندارم چه کنم
چرا سکوت را بشکنیم وقتی فریاد با سکوت فرقی ندارد
در اتاقي كه پر از چوب خطِ خاطره هاست
لحـظـه ها نيـز به تكرارِ تو تفسـير شدهمـيله هـا مانـعِ ديدارِ" من " و پـروازند
تـو بيا در قفـسم ، شوقِ نفس گير شـده
پنجره خيره تر از" من " به تو مي انديـشد
كه چرا گُم شده خورشيد ؟ چـرا ديـر شده ؟
خيال تو سر کردن اگر هست گناه باخبر باش که من غرق گناهم هرشب****************************************** ******************اي شمع آهسته بسوز كه شب دراز است اي اشك آهسته بريزكه غم زياد است
هر که ناموخت از گذشت روزگار
هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار
شاعر : فـــردوســـی
سگ بر آن آدمی شرف دارد
که دلِ مردمان بیازارد
سعدی
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
حافظ
پرتو نیکان نگیرد هرکه بُنیادش بد است
تربیت نااهل را چون ِگِردکان بر گُنبد است
سعدی
چو خواهی که نامت بود جاودان
مکن نام نیک بزرگان نهان
شاعر : فردوسی
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که در بند توام آزادم
شاعر : حافظ
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر آنچه رنگ تعلق پذیرد آزادست :1. (21):
شاعر : حافظ