سالها دل طلبِ جامِ جَم از ما میکرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا میکرد
حافظ
Printable View
سالها دل طلبِ جامِ جَم از ما میکرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا میکرد
حافظ
آسمان که جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا :1. (28):
شاعر : شهریار :great:
به پیری رسیدم در این کهنه دیر
جوانی کجایی که یادت بخیر :1. (23):
شاعر : ســـعــدی
واقعا که فوق العاده است توی روونی سخن سعدی :gasp:
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست :11():
شاعر : مولانا
خوشتر آن باشد که سِرّ دلبران
گفته آید در حدیث دیگران
مولانا
آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت آمد از وی رو متاب
مولانا
حاصل عمرم سه سخن بیش نیست
خام بُدم، پخته شدم، سوختم
مولانا
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی :1. (26):
شاعر : سعدی
سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز
مُرده آن است که نامش به نکویی نبرند
سعدی
چو عِلم آموختی از حرص آنگه ترس
چو دزدی با چراغ آید، گُزیده تر بَرَد کالا
مولانا