های نارنجی!
ترنج به دست بگیرم
یوسفم می شوی
بر درگاه بایستی؟
می خواهم زخمی عمیق بسازم
که جامت به دستم باشم
گاه و بی گاه
می خواهم بنوشمت
مزه مزه نگاه نگاه
تا آخرین قطره
تا سپیدهی پگاه
"عباس معروفی"
های نارنجی!
ترنج به دست بگیرم
یوسفم می شوی
بر درگاه بایستی؟
می خواهم زخمی عمیق بسازم
که جامت به دستم باشم
گاه و بی گاه
می خواهم بنوشمت
مزه مزه نگاه نگاه
تا آخرین قطره
تا سپیدهی پگاه
"عباس معروفی"
seyed mamali (19-12-14), مهدی بهادرفر (11-12-14)
|
خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی
بشنود یک نفر از نامزدش دل برده
مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی
که به پرونده ی جرم پسرش برخورده
خسته ام مثل پسر بچه که درجای شلوغ
بین دعوای پدر مادر خود گم شده است
خسته مثل زن راضی شده به مهر طلاق
که پس از بخت بدش سوژه ی مردم شده است
خسته مثل پدری که پسر معتادش
غرق در درد خماری شده فریاد زده
مثل یک پیرزنی که شده سربار عروس
پسرش پیش زنش بر سر او داد زده
خسته ام مثل زنی حامله که ماه نهم
دکترش گفته به درد سرطان مشکوک است
مثل مردی که قسم خورده خیانت نکند
زنش اما به قسم خوردن آن مشکوک است
خسته مثل پدری گوشه ی آسایشگاه
که کسی غیر پرستار سراغش نرود
خسته ام بیشتر از پیر زنی تنها که
عید باشد نوه اش سمت اتاقش نرود
خسته ام کاش کسی حال مرا می فهمید
غیر از این بغض که در راه گلو سد شده است
شده ام مثل مریضی که پس از قطع امید
در پی معجزه ای راهی مشهد شده است
علی صفری
M A H R A D (17-12-14), seyed mamali (19-12-14), مهدی بهادرفر (16-12-14)
ای مهربان من
من دوست دارمت
چون سبزه های دشت، چون برگ سبز درختان نارون
معیارهای تازه ی زیبایی
با قامت بلند تو سنجیده می شود.
زیبایی عجیب تو معیار تازه ای ست،
با غربت غریب فراوانش مانند شعر من
ای شعر بی قرین!
ـ و این تفاخر از سر شوخی ست ـ
نازنین...
"حمید مصدق"
seyed mamali (19-12-14), مهدی بهادرفر (20-12-14)
جايي ميان قلب هست
که هرگز پر نميشود
يک فضاي خالي
و حتي در بهترين لحظهها
و عاليترين زمانها
ميدانيم که هست
بيشتر از هميشه
ميدانيم که هست
جايي ميان قلب هست
که هرگز پر نميشود
و ما
در همان فضا
انتظار ميکشيم
انتظار ميکشيم
چارلز بوکوفسکي
mehrdad_ab (24-12-14), seyed mamali (19-12-14), مهدی بهادرفر (19-12-14)
تمام این فاصلهها
تمام ِ این تنهاییها
تمام ِ نداشتنهایت
ای کاش، خوابی بودند
شبیه ِ خواب ِ دم ِ صبح
میآمدی
با دستان ِ شبیه اطلسیات
بیدارم میکردی
میگفتی: جان ِ دلم، صبح شده است
و من
به بهانهی رهانیدنم از خوابی سخت
در آغوش میکشیدمت ...
اما حیف،
تو نیستی
و من به واقعی ترین شکل ِ ممکن
اسیر کابوس ِ نداشتنات شده ام.
تنهای، تنهای، تنها!
"مهدی صادقی"
seyed mamali (20-12-14), مهدی بهادرفر (20-12-14)
به مجنون گفت روزي عيب جويي **** كه پيدا كن به از ليلي نكويي
كه ليلي گر چه در چشم تو حوري است **** به هر جزئي ز حسن او قصوري است
ز حرف عيب جو مجنون برآشفت **** در آن آشفتگي خندان شد و گفت:
اگر در ديده ي مجنون نشيني **** به غير از خوبي ليلي نبيني
تو كي داني كه ليلي چون نكويي است **** كز و چشمت همين بر زلف و رويي است
تو قد بيني و مجنون جلوه ي ناز **** تو چشم و او نگاه ناوك انداز
تو مو مي بيني و مجنون پيچش مو **** تو ابرو ، او اشارت هاي ابرو
دل مجنون ز شكر خنده خون است **** تو لب مي بيني و دندان كه چون است
كسي كاو را تو ليلي كرده اي نام **** نه آن ليلي است كز من برده آرام
گاهي گمان نمي كني ولي مي شود
گاهي نمي شود، كه نمي شود
گاهي هزار دوره دعا بي اجابت است
گاهي نگفته قرعه به نام تو مي شود
گاهي گداي گدايي و بخت با تو یار نيست
گاهي تمام شهر گداي تو مي شود
AMD>INTEL (20-12-14), I M A N (21-12-14), M A H R A D (20-12-14), mehrdad_ab (24-12-14), مهدی بهادرفر (21-12-14)
|
جانانم
آن گاه که در گذشتم ، از من شمش طلا مساز
تا در خزانه ی بانک ها که همچون گورستان است
احساس وحشت نکنم
و نیز از من مترسکی برای پرندگان در مزرعه تعبیه مکن
تا یخ بندان مرا منجمد نکند
و جغدها مرا دشمن نپندارند
شاعر من
آن گاه که در گذشتم ، از من مرکب بساز
و با من سطر به سطر آفرینش هایت را بنویس
تا طعم جاودانگی را در درون حروفت دریابم
و این بار از نو
تا ابد زنده بمانم.
"غاده السمان"
I M A N (21-12-14), seyed mamali (21-12-14), مهدی بهادرفر (21-12-14)
هرگز نگو خداحافظ!
خداحافظی با تو
سلام گفتن به در به دری هاست
و در آغوش کشیدن
تمام تنهایی ها،
ترس ها،
سرگشتگی ها...
هرگز نگو خداحافظ!
خداحافظی با تو،
منجمد شدن قلب هجده ساله ای ست
که نام تو را آواز می داد
به تپیدن های خود...
در الوداع هر دیدار
پی واژه ای می گردم
به جای خداحافظ،
تا با آن بباورانم به خود
که دوباره دیدنت محال نیست!
حرفی شبیه می بینمت،
تا بعد،
به امید دیدار...
حرفی که نجاتم دهد
از هراس دوباره ندیدن تو!
به من که عمری
لبریز بوده ام از سلام های بی جواب
هرگز نگو خداحافظ...
"یغما گلرویی"
seyed mamali (23-12-14), مهدی بهادرفر (22-12-14)
در بندر آبی چشمانت
باران رنگ های آهنگین دارد
خورشید و بادبان های خیره کننده
سفر خود را در بی نهایت تصویر می کنند.
در بندر آبی چشمانت
پنجره ای گشوده به دریا
و پرنده هایی در دوردست
به جستجوی سرزمین های به دنیا نیامده.
در بندر آبی چشمانت
برف در تابستان می آید.
کشتی هایی با بار فیروزه
که دریا را در خود غرقه می سازند
بی آنکه خود غرق شوند.
در بندر آبی چشمانت
بر صخره های پراکنده می دوم چون کودکی
عطر دریا را به درون می کشم
و خسته باز می گردم چون پرنده ای.
در بندر آبی چشمانت
سنگ ها آواز شبانه می خوانند
در کتاب بسته ی چشمانت
چه کسی هزار شعر پنهان کرده است؟
ای کاش ، ای کاش دریانوردی بودم
ای کاش قایقی داشتم
تا هر شامگاه در بندر آبی چشمانت
بادبان بر افرازم.
"نزار قبانی"
seyed mamali (23-12-14), مهدی بهادرفر (23-12-14)
حکایتِ بارانِ بی امان است
این گونه که من
دوستت میدارم ...
شوریده وار و پریشان باریدن
بر خزه ها و خیزابها
به بیراهه و راهها تاختن
بیتاب ٬ بیقرار
دریایی جستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن
حکایت بارانی بیقرار است
این گونه که من دوستت میدارم ...
"محمد شمس لنگرودی"
mehrdad_ab (24-12-14), seyed mamali (24-12-14), مهدی بهادرفر (24-12-14)
1 کاربر در حال مشاهده این موضوع. (0 عضو و 1 میهمان)
Bookmarks