دلم نمیخواهد شب تمام بشود حیف است این خلوت ساده بهم بریزد
دلم میخواهد من باشم و کاغذی و خود کاری که فقط نام تو را بنویسد
چه کسی گفته است صبح خوب است ؟
اگر شب نبود ستاره ها نمی خندیدن
و چشمان من هرکز ماه را نمی دید
اگر شب نبود یاد تو را کجا می بردم ؟
حق آب و گل داره
دلم نمیخواهد شب تمام بشود حیف است این خلوت ساده بهم بریزد
دلم میخواهد من باشم و کاغذی و خود کاری که فقط نام تو را بنویسد
چه کسی گفته است صبح خوب است ؟
اگر شب نبود ستاره ها نمی خندیدن
و چشمان من هرکز ماه را نمی دید
اگر شب نبود یاد تو را کجا می بردم ؟
|
|
حق آب و گل داره
سخنی نگفتم
تنها چره ات را دیدم
آنجا نشسته بودی
نیمه ماه از میان آسمان آبی بیرون آمد
و نسیمی کوچک وزیدن گرفت
آبِ داخل چشمانت لرزید
حال تمام شهر میدانست برای من اشک می ریزی
وبا گریه میگوئی
عزیزم ازین پس خدا حافظت باد
-----------------------------------------
درعمق چشمان تو چه می گذرد,توکه روحی به وسعت دریا داری
توکه دردوردستها هم مرا ازدعای خیرت بی نصیب نمیگذاری
توکه درکنارت معنای زندگی را فهمیدم.
بایاد تو عاشق بودن راچشیدم.
باتوعاشق بودن را تجربه کردم, پیشانی به خاک وفای تو ساییدم
وباتو خوشبختی را احساس کردم....
حق آب و گل داره
می سرودم عشق را بی آن که بدانم قافیه را . می کشیدم پروانه را بر بوم گونه هایت بی آن که بدانم شمع چیست. دیگر گل را باور ندارم . نمی توانم آسمان را باور کنم. باورم کن که من باورت کرده ام....
__________________
يادته يه روز بهم گفتي هر وقت خواستي گريه کني برو زير بارون که نکنه نامردي اشکاتو ببينه و بهت بخنده ...گفتم اگه بارون نيامد چي؟ گفتي اگه چشماي تو بباره اسمون گريش ميگيره ...گفتم :يه خواهش دارم وقتي اسمون چشمام خواست بباره تنهم نزار - گفتي به چشم ...حالا من دارم گريه ميکنم و اسمون نميباره ........تو هم اون دور دورا ايستادي به من ميخندی.
حق آب و گل داره
ديشب خيال روي تو با من گفت اين روزها دوباره تو مي آيي ...
مي دانم شبي باز خواهي گشت وتمام کوچه هاي قلبم را لبريز از عطر آمدنت خواهي کرد ديشب تمام ستاره هاي پشت پنجره را با دستانم خاموش کردم زيرا شنيدم ماه را به اتاقت برده اي ...
-------------
کنار آشیان تو آشیانه می کنم فضایه آشیانه را پر از ترانه می کنم کسی سوال می کند بخاطر چه زنده ای؟ و من برای زندگی تو را بهانه می کنم.
__________________
حق آب و گل داره
گفتم دوستت دارم
نگاهي به من کرد و گفت:چند تا؟
دستهام رو بالا آوردم و تمام انگشتها رو نشونش دادم
اما اون به کف دستهام نگاه مي کرد که خالي بود ....
حق آب و گل داره
يادت در ذهنم و عشقت در قلبم
و عطر مهربانيت در تمام وجودم است
محبت را در پاکي نگاهت
و صداقت را در وجود مهربانت معني کردم
وبدان که زيباترين لحظه هايم در کنار تو بودن است.
-------------------
دستانم تشنه ی دستان توست شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم با تو می مانم بی آنکه دغدغه های فردا داشته باشم زیرا می دانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت.
می دانم روزی با تن خسته و خیس ، سوار بر قطرات درشت باران بر ناوادنهای چشمم فرود می آیی در میان انبوه مژگانم میزبان خواهم بود و در آن لحظه چشمانم را برای همیشه می بندم تا دیگر دوریت را حس نکنم.
چه زيباست بخاطر تو زيستن وبراي تو ماندن وبه پاي تو سوختن وچه تلخ وغم انگيز است دور از تو بودن براي تو گريستن وبه عشق ودنياي تو نرسيدن ای كاش ميدانستي بدون تو وبه دور از دستهاي مهربانت زندگي چه ناشكيباست .
|
|
حق آب و گل داره
اگه يه روز من مُردم و تو منو دوست داشتي پنج شنبه ها بيا سرِ مزارم و گلِ سرخي رو روي قبرم بذار تا هميشه اون گلي كه بهت داده بودم رو به خاطرم بيارم ... ولي... اگه تو مُردي ... من فقط يه بار ميام مزارِت .. ميام و اون دسته گلِ سفيدِ مريم رو كه با خون خودم سرخشون كردم ، برات هديه ميكنم وعاشقانه كنارت جون ميدم تا بدوني هيچ وقت تنها نيستي تا بدوني دوستت داشتم و دير فهميدم.
حق آب و گل داره
در اين تاريكي درها همه بازند من از پله ها گذشته ام
در اين تاريكي تنها بوي تو پيداست بوي ساقه هاي ترد علف
كه باران خورده است چراغ را نيفروزي
من از تاريكي گذشته ام.
حق آب و گل داره
دلتنگی هایم را باد به تمسخر می گیرد و پاییز با رنگ زرد بر آن طعنه می زند چه کنم که دلم از غربت خیس جاده ها می گیرد و ترانه های زخمی سینه ام می شکافد چه کنم که در خلوت تنهاییم هر شب دلم یکریز می شکند و ابر بهاری یک لحظه آرام و قرار ندارد چه کنم که دریای دلم طوفانی است ...
حق آب و گل داره
من ندیدم دو صنوبر را باهم دشمن
من ندیدم بیدی سایه اش را بفروشد به زمین
من به سیبی خوشنودم.
__________________
تو قشنگ ترين تصوير گر روياهاي مني که زمين و آسمانم را خوشبو کرده اي و روي نيمکت هاي چوبي و کوچک خيالم هميشه گلبرگهاي فکر زيبايت به بازي نشسته اند . پس دستم را بگير و مرا با همه توانت به قاب قشنگ طبيعت ببر تا چند صباحي هم در پاييز خاطرات بهاريمان باهم زندگي کنيم ...
1 کاربر در حال مشاهده این موضوع. (0 عضو و 1 میهمان)
Bookmarks